اگر نمیترسیدی چه میکردی؟
ساختار ذهن هم مانند بر و بازو است که با پرورش و تمرین قوی میشود. اگر ذهن را تربیت نکنیم و اگر روی مهارتهای ذهنی و منطقی خود کار نکنیم نه تنها قویتر نمیشود که هر روز ضعیفتر و ضعیفتر هم میشود. فکر کردن روش خاص خودش را دارد. هر چه به ذهن خطور کرد لزوماً فکر کردن نیست. استدلال کردن و به نتیجهی درست رسیدن روش علمی دارد و باید آن را آموزش دید. جدای از اینکه باید بیاموزیم «چگونه باید اندیشید»، «به چه باید اندیشید» را هم باید آموخت.
اگر قرار باشد وضعیت جامعه خودم را در چند کلمه توصیف کنم، سوای همه جنسیتگراییها و قومیتگرایها و ... و بلکه صرف توجه به رفتارهای همهی افراد جامعه؛ باید بگویم که میتوان گفت ما انسانهایی «کنترلگر» هستم که دست به «سرزنش»مان خیلی خوب است. در وقایع بیرون میایستیم به «نظاره» و وقتی کار از کار گذشت «داستان» میبافیم. افرادی «ذهنیت»گرا و «کمال»گرا هستیم و در مقابل واقعیت مقاومت زیادی از خود نشان میدهیم. بیشتر از آن که با یکدیگر به گفتگو بشینیم دربارهی یکدیگر «قضاوت» میکنیم. «غیبت» کردن جزو لذتهای جدایی ناپذیر زندگی ماست.
کتاب «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد» اثر اسپنسر جانسون، کتابی کوچک و در عین حال پرمعنا در این زمینه است. دو موش و دو انسان (نامهایشان برایمان مهم نیست) در معدن پنیری میزیند. هر روز از خواب برمیخیزند و به سراغ پنیر رفته و مقداری که نیاز دارند تناول میکنند و سپس تا نوبت بعدی گرسنگی به تفریح و شادباش میپرداختند. روزی از خوب برمیخیزند و میبینند که پنیری در کار نیست. نتیجهگیری اولیه: کسی آن را دزدیده است. موشها به سراغ کشف معدن جدید پنیر میروند و انسانها مینشینند به نظریهبافی و داستانسرایی که چه کسی و چطور پنیر ما را جابهجا کرده است. آیا پنیر یافت میشود؟ خیر! چرا؟ چون سرقتی در کار نبوده است. هر روز مقداری از پنیر خورده شده است تا اینکه ذخیره پنیر به پایان رسیده است. اما این دوستان ما در مقابل واقعیت مقاومت به خرج داده و حاضر نیستند دست از تنبلی بردارند و به جستجوی پنیر تازه بروند. باید مسئولیت رفتارهای خود را بپذیرند و برای مواجه به وضعیت جدید برنامهریزی کنند. «عدم مسئولیتپذیری»، «عدم توانایی تطابق با وضعیت جدید»، «تمایل به ذهنی بافی و داستانپردازیهای ذهنی» به جای «پذیرش واقعیت»، «عدم تمایل به تغییر» در این دو انسان هست ولی در آن دو موش نبوده است. لذا آن دو سریع تغییر موقعیت داده و دست به رفتار جدیدی متناسب با موقعیت جدید زدهاند و این دو انسان هنوز در شوک تغییر به وجود آمده هستند و نمیتوانند خود را با شرایط جدید وفق دهند.
اگر تغییر نکنی از بین میروی.
همانگونه که گفتیم «چگونه اندیشیدن» مهم است ولی «به چه بیاندیشیم» هم مهم است، و گاه مهمتر. مثلاً وقتی پنیر تمام شده است و شما منبع تغذیهی خود را از دست دادهاید مهم این نیست که چه کسی و چرا این کار را کرده است. آیا اساساً سرقتی در کار بوده است؟ آیا کار یک گروه بوده؟ یا کار یک فرد؟ چه کسی با من و یا با ما دشمنی داشته است که دست به این «دسیسه» زده است و ... چون این فکرها ما را به جایی نخواهند رساند مگر اینکه وقت ما را تلف کند. در عوض باید به این اندیشید که در وضعیت جدیدی که در آن به سر میبریم چگونه میتوانیم به پنیر جدید برسیم. این که در جا میزنیم و دوست نداریم تغییر کنیم و در مقابل وضعیت جدید از خود مقاومت نشان میدهیم به خاطر «ترس» هم هست. ترس اغلب به معنای ترس بیولوژیک در نظر گرفته میشود مانند ترس از ارتفاع، یا ترس از مواجهه با یک خرس گرسنه! اینها منشاء بیولوژیک دارند و اساساً موضوع بحث ما نیستند. ترس گاهی هم منشاء روانی دارد. شما از مهاجرت میترسید. از ازدواج میترسید. از تغییر شغل میترسید. از طلاق میترسید. از حرف زدن میترسید. از رفتن به یک شهر دیگر و آن جا زندگی جدید را شروع کردن میترسید. از تنها ماندن تا آخر عمر میترسید. از سرمایه گذاری کردن میترسید. از درخواست کردن یک وام بزرگ میترسید. از زیر سؤال رفتن عقایدتان میترسید و .... ترس شاکله زندگی ما را تشکیل میدهد و باعث میشود از هر گونه تغییر بپرهیزیم. از خلاقیت و رفتن راههای نو اجتناب کنیم. در نظر بگیرید که فردی میخواهد از شهر الف به شهر ب برود. او استدلال میکند:
«میخواهم این مسیر را برم ولی حیف که شدنی نیست. آخر من شهر ب را نمیبینم. معلوم نیست که انتهای این جاده شهر ب باشد یا نه! چطور من از اینجایی که هستم شهر ب را نبینم و به سمت آن بروم؟ معلوم نیست چهها که در کمین نیست. باید احتیاط کرد. احتیاط شرط عقل است».
آیا شما این استلال را میپذیرید؟ آیا تاکنون نشده است که برای اولین بار از شهر خود به شهر دیگر رفته باشید آن هم در فصلی از سال که جاده مه آلود بوده باشد؟ همهی ما میدانیم که در چنین حالتی چراغ مه شکن را روشن میکنید و با سرعت مطمئن رو به مقصد حرکت کرده و هر بار فقط چند متر جلوتر را میبینید و به این ترتیب کیلومترها را رانندگی میکنید و به مقصد میرسید. یادمان باشد طولانیترین سفرها از گام اول شروع میشود. یا آنگونه که چینیها میگویند:
آنکه کوهها را جابهجا کرد ابتدا شروع به جمعآوری سنگریزهها کرده بود.
به این جملههای به ظاهر ساده که از ابتدای کتاب انتخاب شدهاند، توجه کنید:
«موشها، «اسنیف» و «اسکری»، فقط مغز جوندهی ساده ولی غرایز خوبی داشتند که مانند اغلب موشها به دنبال پنیر سفت و خوش خوراک مورد علاقهشان میگشتند. دو آدم کوچولو، «هِم» و «ها»، از مغزشان که پر از عقاید و باورهای زیادی بود، استفاده میکردند و به دنبال نوع متفاوتی از پنیر – با حرف بزرگ C – بودند. آنها بر این باور بودند که این نوع پنیر آنها را خوشحال و موفق میکند.»
مغر آدمها پر از عقاید، تصورات، قضاوتها، احساسات و کلی چیز دیگر است که گاهی مانند گرد و خاکی عمل کرده و جلو دید ما را میگیرد. آنها واقعیت را رها کرده و به دنبال نوع متفاوتی از آرمان شهر هستند! این کتاب را خیلیها خریدهاند و خواندهاند، اما کمتر کسی به محتوای آن توجه کرده است. صحبتهای اساسی کتاب میتواند برای هر کدام از ما منشاء تحول باشد.
این قویترینها یا حتی باهوشترینها نیستند که بقاء خود را حفظ خواهند کرد، بلکه آنهایی که بیشترین قدرت تطابق با محیط را دارند در نهایت باقی خواهند ماند. داروین.
حالا دوباره برگردیم به ابتدای متن، همانجایی که صحبتمان را راجع به جامعه و اینکه واقعیت چیست و چرا برچسپزنی میکنیم، شروع کردیم. ما برچسپ زنی میکنیم چون دوست داریم از تفکر دوری کنیم. چون از ندانستن میترسیم و میخواهیم به هر قیمتی شده چیزی بتراشیم و نامی بر آن بگذاریم و خیال خود را راحت کنیم. چون از تحلیل حالتهای پیچیده ابا داریم. چون خودمان قدرت تحلیل نداریم و دیگران هر چه گفتند میپذیریم و قس علیهذا. اگر ذهن نقاد و تحلیلگری داشته باشیم اجازه نمیدهیم دیگران برای ما چهارچوب فکری تعیین کنند. نمیگذاریم با چهارتا برچسپ که نیت سیاسی پشت آن است ما را به همان سمت و سویی که دوست دارند ببرند. یکی از پیچیدهترین چیزهایی که در جامعهی انسانی وجود دارد ولی ما کمتر به آن توجه میکنیم چیزی است که من نام آن را «الگوریتم تصمیمگیری» گذاشتهام. باید به طور مفصل یک بار هم به این مفهوم بپردازم.
عجالتاً میخواهم بحث را همین جا به اتمام برسانم. در ادامه میخواهم که به تماشای انمیشن «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟» بنشینید. امیدوارم که لذت ببرید.
مدت زمان: 10 دقیقه 59 ثانیه
- ۹۷/۱۲/۰۷