دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

یادداشتی از انور خامه‌ای درباره صادق هدایت

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ

1

یکی از کارهای همیشگی هدایت جوک درست کردن و مسخره کردن اطرافیانش بود. برای خود من به خاطر کوچکیِ اندامم جوکی درست کرده بود که همه دوستان نقل می‌کردند و می‌خندیدند. تفصیل آن این است که زمانی به علت مقالهٔ تندی که نوشته بودم، دولت دستور بازداشت مرا صادر کرده بود و من چون اطلاع داشتم، مخفی شده بودم. هدایت می‌آید در کافه و می‌گوید: «بچه‌ها آخرین خبر را شنیدید؟» می‌گویند: «نه.» می‌گوید: «دیروز مأموران شهربانی رفته‌اند در خانهٔ خامه‌ای تا او را دستگیر کنند، خودش آمده و در را باز کرده و گفته است: «چه کار دارید؟» مأمورها گفته‌اند: «آقاپسر، برو به آقاجونت بگو بیاید درِ خانه کارش داریم.»

وقتی افسران خراسان قیام کردند هدایت جوکی برای فریدون فروردین درست کرد. فریدون یک جوان زردشتی بسیار پاکدل و پاک‌دامن و از دوستداران و شیفتگان هدایت بود. در آن هنگام به مسافرتی رفته بود. هدایت یک روز به کافه آمد و گفت: «بچه‌ها آخرین خبر را شنیدید؟» و به دنبال آن اضافه کرد: «آخرین خبر این است که فریدون یاغیِ دولت شده و دولت صدهزار تومان برای سرش جایزه معین کرده است. حالا ده نفر ده تا کلهٔ خر را برداشتند و برده‌اند پیش دولت و هر کدامشان ادعا می‌کنند که مال من سرِ فریدون است. دولت گیر کرده است که چه کار کند و جایزه را به کدامشان بدهد؟ در نتیجه کمیسیونی از مغز‌خرشناسان خارجی دعوت کرده است تا ابعاد این کله‌ها را اندازه بگیرند و هر کدام خرتر بود، جایزه را به صاحب آن بدهند.»

2

تنها چیزی که من از زندگی هدایت می‌دانستم این بود که خیلی سفت و سخت گیاه‌خوار است و لب به گوشت نمی‌زند. این سرّی نبود و همه می‌دانستند، کتاب «گیاه‌خواری» او هم معروف بود. معلوم بود که مدتی دراز و شاید از زمان کودکی این عادت را داشته و بعداً به صورت یک اصل اخلاقی برایش درآمده است، چون واقعاً از گوشت متنفر بود و نمی‌توانست آن را تحمل کند. یک شب چند نفر از همراهانش به اصرار و با قول و قسم که گوشت مطلقاً در آن نیست او را حاضر کردند که یک پیراشکی بخورد، ولی با اولین گازی که به آن زد و احساس طعم گوشت، آن را به دور انداخت و حالت تهوّع به او دست داد.

3

این مرحله آخر از زندگی هدایت از نظر محصول ادبی و هنری آن کم‌بارترین و کم‌ارزش‌ترین دوران عمر اوست. از نظر اخلاقی نیز رفتارش نسبت به اطرافیانش تغییر کرده و گاهی طوری نسبت به بعضی از آن‌ها رفتار می‌کرد که گویا می‌خواهد دق‌ِدلی که از روزگار دارد سر آن‌ها خالی کند. من خود در آن سال‌های آخر (۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸) چند بار شاهد بودم که نزدیک‌ترین مریدانش را به جان یکدیگر می‌انداخت و وقتی آن‌ها به یکدیگر بد و بیراه می‌گفتند می‌خندید و لذت می‌برد. از قدیم عادت داشت روی بعضی از اطرافیانش نام‌های سَبُک و حتی گاهی تحقیرآمیز می‌گذاشت. مثلاً به صبحی می‌گفت «صاحب صبحی» یا تنها «صاحاب»، به «چوبک» می‌گفت «چوقک»، به هوتن می‌گفت «خوک‌تن»، به دکتر خانلری می‌گفت «خانلرخان» و از این قبیل، یعنی آن‌ها را به همین نام‌ها در جمع صدا می‌کرد. در این سال‌های آخر بددهن‌تر هم شده بود. البته این‌ها هم تقصیر داشتند که چنین رفتاری را تحمل می‌کردند، و الا هدایت نسبت به اشخاصی که جدی با او برخورد می‌کردند، هرگز چنین رفتاری نداشت. به هر حال هدایت در این سال‌های آخر گرفتار انحطاط روحی و اخلاقی شده بود. بیش از گذشته به مواد مخدّر و مشروب پناه می‌برد. کار تحقیقاتیش را در متون پهلوی به کلی کنار گذاشته بود. کار ادبی جدی هم نمی‌کرد. تنها آثاری که در این سال‌ها از او منتشر شده دو ترجمه از آثار کافکاست که با همکاری قائمیان انجام داده است. باری به گفتهٔ جلال آل‌احمد، هدایت دیگر خالی شده بود و با خودکشی خود را راحت کرد.

  • انور_خامه‌ای (۱۳۶۸). چهار چهره: خاطرات و تفکرات دربارهٔ نیمایوشیج. صادق هدایت. عبدالحسین نوشین و ذبیح بهروز. چاپ اول. تهران: کتابسرا. صفحهٔ ۱۷۲-۱۷۳.
  • اسماعیل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات