داستان مینیمال «غذا حاضر است»
شنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۲۶ ب.ظ
۱
غذا حاضر است، بابا غایب است. مدرسه من دیر شده است خودم را با عجله به سرویس میرسانم.
۲
مدیر نام غایبان دیروز را میخواند و بیرونشان میکشاند. مشقهایم را ننوشتهام. میلاد غایب است نمیتوانم از روی دفترش جوابها را بنویسم.
۳
بابا کنار بخاری خوابیده. مامان خانه نیست. غذا هم حاضر نیست. کسی هم نیست که پتو را روی بابا بکشد. اتاق سرد است میترسم بخاری را بلندتر کنم.
۴
میلاد را امروز بردند دفتر و حسابی کتک زدند. خجالت کشیدم دفترش را بخواهم. مدیر آمد گفت امروز معلممان غایب است. احتمالاً مدیر فردا او را کتک میزند.
۵
بابا خانه نیست. مامان هم رفت بیرون. بخاری خاموش است. قدم نمیرسد پتو را بردارم. غذا هم حاضر نیست.
- ۰۳/۰۵/۲۷