داستان کوتاه چندکلمهای چیست؟
در یکی از جلسات انجمن راجع به اینکه داستان کوتاه چقدر کوتاه است صحبت شد. من به شخصه معیار نوع اثر را تعداد کلمات آن نمیدانم. از نظر من سه نوع داستانی اصلی وجود دارد به نام مینیمال، داستان کوتاه و رمان. انواع فرعی دیگر مانند داستان بلند یا رمان کوتاه یا هر چه که دوست دارید نامگذاری کنید در نهایت به یکی از این سه دستۀ اصلی تعلق دارد.
در این خصوص مقالهای نوشتهام که روی وبلاگ من هم هست. میتوانید این لینک را در مروگر خود کپی کنید و مقاله را بخوانید:
اما در ادامۀ همین بحثها دراینجا چند داستان چندکلمهای با شما به اشتراک میگذارم که امیدوارم از خواندن آنها لذت ببرید. داستانهای چندکلمهای در پی این هستند که در کمترین زمان و با کمترین تعداد کلمات ممکن به شما یک شوک وارد کنند. مطمئنم شما هم میتوانید لابهلای یادداشتهای خود و با لایههای ذهن خود از این داستان بیابید. چطور است چندتای آن را زیر این پست کامنت کنید؟
اما داستانها:
نمونههایی از داستانهای چندکلمهای
- برای فروش: کفش کودک، پوشیده نشده. (ارنست همینگوی)
- گروه خون بچه؟ معمولاً انسانی. (اورسون اسکاتکارد)
- گریه نکن، بچه. آینده تو منم. (استیفن باکستر)
- اندوه / هیچ حواسم نبود. دو فنجان ریختم. (آلیستر دانیل)
- خاکسپاری تمام شد. سعی کرد ویلچر را خودش براند. (جعفر جاسمی نژاد)
- زندانی کلید را از جسد زندانبان برداشت و قورت داد. (سید محمد حسینی)
- مرد آرام میخوابید، زن از رمان بیرون میآمد هر شب. (مریم آرامش)
نمونههایی از داستانهای چندکلمهای با موضوع کودکان کار
- در گور خوابیده بود. پدرش گفت: پاشو لنگ ظهره. تکان نخورد. دیگر باید خاکش میکردند.
- بوق تفریح / چراغ که سبز میشود، ماشینها بوق میزنند. کی گفته ما زنگ تفریح نداریم.
- آستینش را به پیشانیاش کشید و گفت: وقتی بزرگ شدیم هم باید اینقدر کار کنیم؟
- پاها رفتند روی ترازو. اسکناس افتاد پایین. به جای شام کتک خورد. ترازو شکسته بود.