ما دربارۀ زندگی بسیار کم میدانیم
کورت ونهگات در درسگفتار تأثیرگذارش دربارۀ شکلهای داستان، میگوید: «حقیقت تلخ این است که ما دربارۀ زندگی بسیار کم میدانیم». خواستم در سالروز تولدم چیزی بنویسم، هر چه کردم قلم نچرخید، سعی کردم به چیزی در گذشته چنگ بیندازم اما با خاطری حزین و دستان خالی برگشتم. گاهی به خودم نهیب میزنم با این عمر گرانمایه چه کردم؟ با این متاع که هر لحظهاش با کاروانی از زر و سیم برابر است. چگونه شد که به اینجا رسیدم؟ درون این آدم جدی و مغموم، کودکی تخس و شوریده انگار راهش را گم کرده است. درون این منی که کلمه را به زنجیر میکشد، آدمی با لکنت زبان و خجالتی زندگی میکند. در پشت این نقاب ساکت و آرام، جانوری زخم خورده فریاد میکشد. مانند آدم مستی دستبهدیوار که از خمرهی شرابش تنها پیالهای مانده و از خوشیهای زندگیاش لایهای پیچیده در رنج و حسرت. نوشی کنار نشتری جانکاه. آسودنی در میان این دنیای شلوغ و پر هیاهو. این مَرد تن و جانش را تا به اینجا با خود کشیده. با ردی از زخمهای گوشتآورده، عشقهای بر زبان نیاورده، بوها و عطرها و نگاهها و بوسههاو صداهای مدفون شده، با خشمی که در اعماق وجودش همچنان تنوره میکشد. این مرد تا اینجا را تابآورده؛ با تپشهای قلب گاهوبیگاهش با تنی رنجور و جانی شوریده مانند پلی معلقی شکسته بر روی رودخانهای خروشان. این مرد تا به اینجا رسیده و حالا هم دارد با حیرت به روزهای نیامده تقویم نگاه میکند. به زادن در دی و مُردن در شهوریور...
- ۰۳/۰۴/۱۰