دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهاجرت» ثبت شده است

نوشته‌ای که می‌خوانید از وبلاگ دکتر مصطفی حسینی نقل شده است. این نوشته ابتدا در https://alhosseini.org/ منتشر شده است. سپس ایشان در حساب کاربری «ویرگول» آن را باز نشر داده است. نوشته را همان‌گونه که هست بدون کوچک‌ترین تغییری در این جا نقل می‌کنیم. امید که از خواندن آن نهایت استفاده را ببرید. 

مهاجرت

«وقتی در ایرانی خیلی از اینها را شاید درک نکنی و این جوی که درست شده که حتما باید بریم «خارج» درس بخونیم همه را گرفته است. و خودمان هم در درست کردن این جو قطعا نقش داشته ایم. ولی وظیفه اخلاقی همه دوستانی که آنجا و اینجا هستند این است که همانطور که اخبار مثبت را راجع به خودشان منتشر می کنند، معایب و مشکلات را هم بگویند تا خدای نکرده بچه هایی که می خواهند تصمیم به رفتن از ایران بگیرند در تصمیم خود دچار تورش نشوند. من به هرکس که درباره رفتن می پرسد می گویم برای کوتاه مدت برو، مثلا یک دوره مستر، در یک دانشگاه خوب برو، اگر دوست داشتی آنجا را آنوقت دکتری بخوان. به نظرم این بهترین حالت است. هم تجربه آنجا را می کنید و هم با اطلاعات بیشتر راجع به ادامه تحصیل یا برگشت تصمیم می گیرید.»

  • اسماعیل

غربت تلخ و گزنده است. به قول آن بنده‌ی خدایی که می‌گفت: «نان غربت چقدر تلخ است! هوای غربت چقدر سنگین است!». مهاجرت به دایره‌ای می‌ماند که آنهایی که درونش هستند آروز دارند به بیرون آن بروند، و آنانی که به بیرون از دایره قدم گذاشته‌اند دوست دارند داخل می‌بودند. مهاجرت عمدتاً در سن و سالی رخ می‌دهد که تو کودکی و نوجوانی‌ات را پشت سر گذاشته‌ای و دوستانِ هم‌بازی و هم‌درس زیادی فراهم کرده‌ای. خاطرات زیادی از زیست بودم خود داری. به زبان مادری‌ات اُخت شده‌ای و با آن هزاران شوخی و طنز بلدی. در اطرافت کسانی داری که با یک جمله برایت کاری می‌کنند. و در چنین شرایطی وقتی پای به کشور بیگانه می‌گذاری متوجه می‌شوی آنها قبلاً بازی‌های کودکی‌شان را کرده‌اند و دوست‌های خود را یافته‌اند، به زبان خود، به شوخی‌های خود و به آدم‌های شبیه خود بیشتر اُخت هستند. شاید چند وقت اول شاد باشی، شاید چند ماه اول خیلی‌ها برایت وقت بگذارند؛ اما چون نیک بنگری همه‌ی آنهایی که جلای وطن کرده‌اند در دل غمی دارند.

  • اسماعیل
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات