آیا به آگاهی و هم زیستی میرسیم یا به تباهی و آغاز وحشی گری؟
همه توافق داریم که بشر روزگاری غارنشین بوده است. اما اغلب فکر میکنیم این دوران غارنشینی خیلی زود و در همان عنفوان جوانی تمدن پایان یافته است. در واقع همگان بیرون آمدن فیزیکی بشر از درون غار و پا بر روی زمان نهادن وی و شروع زندگی در محیط بیرون، ابتدا به صورت کوچ از نقطهای به نقطهای دیگر و به مناسبت فصلهای سال و نیازهای بشر و سپس به صورت یکجا نشینی در کنارهی رودهای پر آب و زمینهای حاصلخیز مانند سرزمین میان دو رود را نشانه پایان دوران غارنشینی و آغاز تمدن بشر میدانند.
از نگاه من نمیشود به طور دفعی و نقطهای به متمدن شدن از سوئی و بیرون آمدن از غار از دیگر سو نگریست. بلکه باید این پدیده را نوعی حرکت تدریجی و طیفی دانست. به طوریکه در هر دورهای از تمدن بشری، درصدی از غارنشینی و در هر دوره به نوعی در وی باقی مانده و برای وی احساس امنیت خاطر را به همراه داشته است. گاهی این غار هم-مذهبی افراد ساکن در یک حوزهی جغرافیایی بوده است و گاهی هم-زبانی و گاهی هم-رنگی پوستی و در دوران متأخر هم-میهنی و بالاخره چیزی به نام هم-فرهنگی که از نظر من معنای بسیار مبهم دارد و بیشتر یک کلمه ساختگی است تا نشاندهندهی واقعیتی بیرونی باشد. چرا که هم-میهنی بودن، به طور مثال، به واقعیتی جغرافیایی اشاره دارد. یا هم-مذهبی بودن به سیستمی از بایدها و نبایدهای ارزش محور که با یک نام واحد مثلاً مسیحیت و یا اسلام شناخته میشود و در آن چهارچوب افراد میتوانند با یکدیگر گفتگو کنند. هر چند برداشتها متفاوت باشد و هر چند که سوءتفاهمهایی در این گفتگو وجود داشته باشد اما دو نکته حداقلی وجود دارد که به این ساختار قوام میبخشد: وجود مرجع دینی که او در نهایت حرف آخر را میزند و از همه مهمتر زبان این گفتگو مشخص است. یا هم-رنگی پوستی نیز موضوعی مشخص است. اما هم فرهنگی یعنی چه؟ فرهنگ اساساً پدیدهای متکثر و شناور است و نمیتوان آن را قائم به جغرافیا و یا مذهب و ... دانست. میتوان از دیالوگ این پارامترها و فرهنگ سخن گفت اما اساس فرهنگ بسیار جهانشمولتر و بزرگتر از همهی این پدیدهها است. فرهنگ از نگاه من دایرهای وسیع است که هم مذهب، هم سیاست، هم اقتصاد و حتی تاریخ را در درون خود میسازد و بیرون میدهد. موتور محرکهی این ماشین هم با افکار و عقاید و رفتارها و آداب و سنن تمام افراد جامعهی جهانی شکل میگیرد. صحبت به همین نکته اشاره دارد: آیا مرز بین مردم و کشورها همان خطهای روی نقشههاست به طوریکه این سوی خط و آن سوی خط تفاوت صفر تا صدی داشته باشد یا تفاوت فرهنگها به صورت طیفی قابل تعریف است؟
شروع خروج شوکوار بشر از درون غارهای مختلف را باید 11 سپتامبر دانست. بعد از این تاریخ و با همه گیر شدن اینترنت و شبکههای اجتماعی به تبع آن، گسترش تروریسم به نوعی جدیدتر و همهگیرتر در سطح جهان و ظهور داعش که هر نقطهی کره خاک را نشانه رفته است، پدیدهی مهاجرت افراد نوع بشر از هر نقطه به هر نقطهی دیگر در که در سالهای اخیر موج به رو افزونی داشته است، پدیدههای زیست محیطی و جوی، رشد قابل توجه جمعیت و مسأله غذا و آب تازه و ... همه و همه به صرف کوچ عدهای از جایی به جای دیگر حل نخواهند شد. لذا یک شهروند بریتانیایی ساکن در لندن به اندازه یک شهروند ایرانی ساکن اهواز به خشکسالی و عواقب آن میاندیشید. یک فرد در ایالات متحده و یک فرد در کرهی شمالی باید به یک اندازه نگران مسألهی جنگهای دامنه دار، ماجراجویانه، بی توجیه و خطرناک بین قدرتها باشند. این لحظهی تاریخی در واقع لحظهی درست خروج بشر از غارهایی است که در اطراف خویش تنیده است. در زمانهای هستیم که نه هم-مذهبی بودن و نه هم-رنگی پوستی و نه حتی هم-میهنی هیچ کدام لزوماً اتحاد و همبستگی اجتماعی نمیآورند و به نوع بشر احساس امنیت نمیدهند. گرگ گرسنگی و جنگ و قحطی برای شما دندان نشان میدهد و شما هیچ غاری برای پناه بردن به آن ندارید. آیا به آگاهی و هم زیستی میرسیم یا به تباهی و آغاز وحشی گری؟