اینگمار برگمان فیلمی دارد به نام «مُهر هفتم» داستان شوالیهای که با خدمتکارش از جنگی سخت برگشته و حالا دارد به شهر خودش برمیگردد، کنار رودخانهای از اسب پیاده میشود، تنی به آب میزند و اسب را هم برای چریدن رها میکند. مردی سیاهپوش با صورتی مهتابی سر میرسد و به شوالیه میگوید که بنشین شطرنج بازی کنیم. شوالیه به مرد سیاهپوش میگوید تو کیستی؟ مرد میگوید من مرگ هستم، اگر من را در این بازی مغلوب کنی به عمر جاودانه میرسی. شوالیه و مرگ شروع به بازی میکنند. لحظهای که نزدیک است که شوالیه مرگ را مغلوب کند، مرگ از جا برمیخیزد
- ۲ نظر
- ۲۸ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۲۹