دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید
  • نویسنده: محمد کاشفی
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: حافظ نوین
  • سال چاپ: ۱۳۷۶
  • تعداد صفحات: ۱۹۸

مدت‌ها بود که می‌خواستم کتابی دربارۀ دو مرد بزرگ تاریخ ایران یعنی قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر بخوانم و ممکن نمی‌شد تا این‌که چند روز پیش فرصتی دست داد تا کتاب کوتاه و کم‌حجم «قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر» را بخوانم. 

کتاب مذکور با مرور تاریخ ایران از عصر صفویه آغاز می‌شود: حکومت صفویه با هجوم افغان‌ها و کشته شدن شاه سلطان حسین صفوی، بعد از دویست سال حکمرانی بر ایران از هم پاشید. بعد از صفویان، نادرشاه افشار روی کار آمد و با انتقام گرفتن از افغان‌ها، روحیۀ ازدست‌رفتۀ ایرانیان را تا حدودی بازگرداند. نادرشاه بخش وسیعی از مدت حکمرانی‌اش را به کشورگشایی گذراند و چندان فرصت سیاست‌ورزی و سامان دادن به امور کشور را نیافت. سپس زندها به رهبری کریم‌خان زند به حکومت رسیدند. کریم‌خان در مدت کوتاه حکمرانی‌اش تا حدودی به اوضاع نابسامان کشور سروسامان داد. با مرگ کریم‌خان، آغامحمدخان، رهبر قوم قاجار، که اخته و اسیر در شیراز روزگار می‌گذراند، به تهران آمد و تاج پادشاهی بر سر نهاد و سلسلۀ قاجاریه را بنیان گذاشت. بعد از مرگ آغامحمدخان، برادرزادۀ او فتح‌علی‌شاه به قدرت رسید. فتح‌علی‌شاه مردی نالایق و بی‌کفایت بود، به همین دلیل ادارۀ امور کشور را به فرزند بزرگش عباس‌میرزا که به‌عنوان نایب‌السلطنه در تبریز ساکن بود، سپرد. در این دوران انگلیسی‌ها و روس‌ها با توجه به ضعف پادشاه ایران، هرکدام به دلایلی تلاش می‌کردند تا در دربار نفوذ کنند و سیاست‌های کشور را در جهت منافع استعماری خود سمت‌وسو دهند. انگلیسی‌ها برای دسترسی به هند و آسیای شرقی ایران را لازم داشتند و روس‌ها هم برای دسترسی به آب‌های آزاد خلیج‌فارس. عباس‌میرزا می‌کوشید تا از دخالت بیگانگان در امور کشور جلوگیری کند. او دو وزیر دانشمند از خاندان قائم‌مقام داشت که در ادارۀ امور کشور یاریگرش بودند: میرزا عیسی فراهانی مشهور به آقابزرگ و بعد از مرگ او فرزند خلفش ابوالقاسم فراهانی. 

خاندان قائم‌مقام در اصل اهل هزاوۀ فراهانِ اراک بودند و از مستوفیان و ادیبانی بودند که از عهد صفویه به امور دیوانی و آموزگاریِ فرزندان رجال ایرانی اشتغال داشتند و در عصر نایب‌السلطنگی عباس‌میرزا به تبریز آمده و در دستگاه این شاهزادۀ قجری مشغول به خدمت شده بودند. در همین خانواده بود که محمدتقی‌خان فراهانی ملقب به امیرکبیر تربیت شد و بعدها به یکی از مردان نامی کشور بدل گشت. محمدقربان، پدر امیرکبیر، آشپز میرزا عیسی فراهانی بود و به همین دلیل فرزندش محمدتقی به همراه میرزا ابوالقاسم فراهانی تحت تربیت و آموزش آقابزرگ قرار گرفت و زمینه برای ورود او به عرصۀ سیاست فراهم شد.

ایران در زمان فتح‌علی‌شاه درگیر جنگ با روس‌ها شد و با وجود رشادت‌های فراوان عباس‌میرزا شکست خورد و قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان بر کشور تحمیل شد. در پنجم شعبان ۱۲۴۳ هجری قمری عهدنامۀ ترکمانچای بین ایران روسیه منعقد شد و قرار شد که سفیرانی از دو طرف برای امضای این قرارداد به دو کشور اعزام شوند. از جانب ایران مشیرالسلطنه و از جانب روس‌ها گریبایدوف مسئول این کار شدند. گریبایدوف که به ایران آمد، درخواست‌های زیاده‌خواهانه‌ای از حکومت ایران داشت، این مسئله بهانه‌ای فراهم کرد تا انگلیسی‌ها که از عقد قرارداد ترکمانچای با روس‌ها ناراضی بودند، مردم را علیه گریبایدوف بشورانند. در این آشوب گریبایدوف و همۀ همراهانش کشته شدند. بعد از این واقعه، عباس‌میرزا به درخواست فتح‌علی‌شاه هیئتی را راهی روسیه کرد تا ضمن تسلیتِ مرگِ گریبایدوف به امپراتور روسیه، مراتب عذرخواهی دولت ایران را هم به این مقام ابلاغ دارند. این هیئت شامل خسرومیرزا، فرزند عباس‌میرزا؛ امیرنظام زنگنه، فرمانده لشکر آذربایجان؛ محمدتقی فراهانی و تنی چند از سران کشوری و لشکری بود. هیئت اعزامی راهی روسیه می‌شوند و امپراتور روسیه نیز به دلیل درگیر جنگ بودن با عثمانی، عذرخواهی ایران را می‌پذیرد و به مجازات عاملان این واقعه اکتفا می‌کند. هیئت ایرانی حدود یک سال در روسیه می‌مانند و از کارخانه‌ها، دانشگاه‌ها و مکان‌های علمی و صنعتی این کشور بازدید می‌کنند و همین بازدیدها را باید نقطۀ آغاز تحول فکری امیرکبیر دانست. او در این سفر کوشید راز و رمز پیشرفت همسایۀ شمالی را دریابد تا با الگوگیری از آن، زمینه را برای پیشرفت و تعالی کشورش فراهم کند.

امیرکبیر بعد از برگشتن از روسیه، از سوی قائم‌مقامِ پسر، رسماً به مقام استیفای آذربایجان منصوب می‌شود و چندی بعد مقام وزارت نظام را بر عهده می‌گیرد. در این ایام عباس‌میرزا که برای فرونشاندن فتنۀ ترکمانان راهی خراسان شده، در آنجا بیمار می‌شود و می‌میرد. یک سال بعد از مرگ عباس‌میرزا، یعنی در ۱۹جمادی‌الآخر ۱۲۵۰ هجری قمری فتح‌علی‌شاه نیز می‌میرد.

فتح‌علی‌شاه به خاطر علاقه‌اش به عباس‌میرزا، فرزند ارشد او یعنی محمد میرزا را با این‌که لیاقت و کفایت چندانی نداشت، به جانشینی خود برمی‌گزیند. محمدمیرزا به کمک قائم‌مقام فراهانی بر تخت پادشاهی می‌نشیند. او بعد از تصاحب قدرت، ابوالقاسم قائم‌مقام را به مقام صدراعظمی خود برمی‌گزیند، اما اقدامات اصلاح‌گرایانۀ قائم‌مقام به مذاق مفت‌خوران و رشوه‌بگیران درباری خوش نمی‌آید و به هر دسیسه‌ای که شده شاه را بر آن می‌دارند تا در سال ۱۲۵۱ هجری قمری دستور دهد که او را در باغ نگارستان خفه کنند و به زندگی این مرد بزرگ خاتمه دهند. بعد از قتل قائم‌مقام، حاج میرزا آقاسی، مردی متلوّن‌مزاج و شیّاد، به مقام صدراعظمی می‌رسد. در همین ایام امیرنظام زنگنه در تبریز می‌میرد و امیرکبیر در رمضان ۱۲۵۷ هجری قمری به دلیل شناختش از محیط آذربایجان به مقام امیرنظامی این خطه برگزیده می‌شود. حاج میرزا آقاسی که دلِ خوشی از قائم‌مقام و دست‌پروردگانش ازجمله امیرکبیر نداشت، مذاکره با دولت عثمانی را به امیرکبیر واگذار کرد و او را راهی ارزنةالروم کرد. آقاسی می‌خواست با شکست امیرکبیر در این مذاکرات او را سرشکسته و خوار و خفیف کند. امیرکبیر در سال ۱۲۶۰ هجری قمری عازم ارزنةالروم شد و پس از چهار سال مذاکره در ۱۲۶۴ هجری قمری با موفقیت در این مذاکرات و امضای معاهدۀ ارزنة‌الروم به ایران برگشت، اتفاقی که خوشایند حاج میرزا آقاسی نبود.

در ششم شوال ۱۲۶۴ هجری قمری محمدشاه مرد. در این زمان ناصرالدین میرزا که نایب‌السلطنه بود و هجده سال داشت و در تبریز بود، به همراه امیرکبیر راهی تهران شد و در شب شنبه ۲۲ ذی‌قعده ۱۲۶۴ هجری قمری رسماً به تخت نشست و تاج شاهی بر سر نهاد و امیرکبیر را به صدراعظمی خود برگزید. یک سال بعد، در سال ۱۲۶۵ هجری قمری امیرکبیر با عزت‌الدوله، خواهر ناصرالدین‌شاه، ازدواج کرد تا پیوندش با خاندان قاجار را محکم‌تر کند.

امیرکبیر بعد از به قدرت رسیدن، به غائلۀ سالار که مدعی حکومت بر ولایت خراسان بود خاتمه داد. وضعیت نابسامان اقتصادی را که مسبب اصلی آن حاج میرزا آقاسی بود سروسامان بخشید. مستمری مفت‌خوران درباری را قطع کرد. با رشوه‌خواری‌های مرسوم در دربار به مبارزه برخاست. کارخانه‌ها و صنایع بسیاری را در کشور راه‌اندازی کرد تا کشور را از واردات کالاهای مصرفی بی‌نیاز کند. دست بیگانگان را از دخالت در امور داخلی کشور کوتاه کرد. از نفوذ بی‌اندازۀ روحانیان در مسائل سیاسی کشور کاست. به مقابله با بست‌نشینی و سوءاستفاده‌هایی که از این رسم کهن می‌شد پرداخت. حقوق اقلیت‌های دینی را مساوی و برابر اعلام کرد. به مبارزه با بابی‌گری به رهبری سیدمحمدعلی شیرازی پرداخت و حکم اعدام رهبر این فرقه را از ناصرالدین‌شاه گرفت. برنامۀ آبله‌کوبی را راه انداخت. به مبارزه با وبا پرداخت. اولین مریض‌خانۀ دولتی را در سال ۱۲۶۸ هجری قمری تأسیس کرد. به نظافت شهرها و ممنوعیت ریختن زباله در معابر و آب‌های روان سطح شهر توجه و اهتمام نمود و قوانینی برای این کار وضع کرد. چاپارخانه (ادارۀ پست) را راه انداخت. متکدّیان و بیماران را از سطح شهر جمع‌آوری کرد. آموزش پزشکان را در دستور کار خود قرار داد. آب تهران را تقسیم‌بندی کرد. بناهایی تازه ساخت و به مرمّت و تعمیر آثار تاریخی همّت گمارد. با سفارت‌خانه‌های خارجی ارتباط مستمر داشت و در این سفارت‌خانه‌ها جاسوسانی را گمارد تا از دسیسه‌های آن‌ها پیش از عملی شدن مطلع گردد. امیرکبیر همچنین هیئتی از مترجمان را دور هم جمع کرد و بسیاری از آثار مهم غربی در حوزه‌های مختلف علوم جدید را ترجمه نمود. او اولین شمارۀ روزنامۀ «وقایع‌اتفاقیه» را در ۱۲۶۷ هجری قمری منتشر کرد، پیش از این تنها روزنامه‌ای که در ایران چاپ شده بود «کاغذ اخبار» میرزا صالح شیرازی بود. امیرکبیر سپس دست به کار ساختن مدرسۀ دارالفنون شد. او بر ساختن بنای دارالفنون نظارت مستمر داشت و برای استخدام معلمان خارجی دستور داد تا معلمانی از اتریش را استخدام کنند و از معلمان روس و انگلیس در تدریس این مدرسه استفاده نشود تا از نفوذ استعماری آن‌ها بکاهد. تعداد معلمانی که او برای تدریس در دارالفنون استخدام کرد نه نفر بودند که اغلب متخصص در حوزۀ نظامی و پزشکی بودند؛ اما مدتی قبل از ورود این معلمان امیرکبیر عزل شد و میرزا آقاخان نوری به صدراعظمی برگزیده شد. آقاخان نوری خواهان استخدام معلمان انگلیسی برای تدریس در دارالفنون بود، هرچند شاه با درخواستش موافقت نکرد. دارالفنون در یکشنبه پنجم ربیع‌الاول ۱۲۶۸ هجری قمری کار خود را با صد و پنجاه شاگرد آغاز کرد.

اصلاحات امیرکبیر به مذاق خیلی‌ها خوش نیامد و کاری کردند که ناصرالدین‌شاه او را عزل کند. در عزل امیرکبیر از مقام صدراعظمی سه جریان نقش عمده داشتند: نخست مهدعلیا، مادر ناصرالدین‌شاه و دیگر درباریانی که با وجود امیرکبیر منافع خود را در خطر می‌دیدند. دوم سفارت‌خانه‌های روس و انگلیس که دستشان از چپاول و غارت کشور کوتاه شده بود و سوم آخوندهای درباری که اصلاحات امیرکبیر منافعشان را تهدید می‌کرد. سرانجام امیرکبیر درحالی‌که به حمایت‌های ناصرالدین‌شاه امیدِ بسیار داشت، در چهارشنبه ۱۸ محرم ۱۲۶۸ هجری قمری عزل شد و به کاشان تبعید شد و چهل روز بعد یعنی در ۱۸ محرم همان سال به دستور ناصرالدین‌شاه در حمام فین به قتل رسید. بعد از قتل امیرکبیر همسرش عزت‌الدوله جنازه‌اش را به کربلا برد و در جوار آرامگاه حسین بن علی به خاک سپرد تا پروندۀ یکی از نامی‌ترین مردان تاریخ ایران این‌گونه تلخ و ناگوار بسته شود.

کتاب «قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر» کتاب خوب‌ و خوش‌خوانی است، اما یک نقص عمده دارد آن این‌که شخصیت این دو انسانِ تاریخی را اسطوره‌ای، مافوق‌طبیعی و بی‌نقص جلوه می‌دهد و از هرگونه نقادی دربارهٔ زندگی و اقدامات آن‌ها می‌پرهیزد.

در همین زمینه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات