در سال 98 چند کتاب خواندید؟
فرقی نمیکند سال نو میلادی باشد یا سال نو خورشیدی، فرقی نمیکند شب چله باشد یا جشن هالووین، فرقی نمیکند ولنتاین باشد یا جشن اسپندارمزگان. در هر صورت حجم زیادی عکس و نوشته و کپشن در شبکههای اجتماعی منتشر میکنیم. چند نکته در این خصوص قابل ذکر است:
چیزی که ایرانی نیست، بنا بر دلیلی تاریخی ایرانی نیست! بنا به تصویب و تصمیم کسی ایرانی با غیر ایرانی نشده است. لذا خیلی خنده دار است که به زور میخواهیم کریسمس را جشن بگیرم و خوشحال باشیم. اینکه آداب و سنن دیگر ملتها برای ما قابل احترام باشد، یا اینکه در کشوری غربی زندگی کنیم و بنا بر اقتضای محیطی که در آن زندگی میکنیم با شادی مردم آن سرزمین همراه و همدل باشیم، البته که بحث متفاوتی دارد. اما این اجبار به جا انداختن چیزی که متعلق به فرهنگ و تاریخ ایران نیست صرفاً یک لجبازی تهی از تفکر است.
تمامی جشنها، آداب، سنن و مناسک زندگی بشری، در ظرف زمانی خود قابل تعبیر و تفسیر هستند. چرا که بنا به گفته اریک برن، بشر هر کاری را در نهایت برای ساخت بخشیدن به زمان انجام میدهد. بشر سیصد سال پیش و بشر امروزی را نمیتوان یک بشر واحد تلقی کرد. بنا بر گفتهی پدربزرگ مرحومم، مردم منطقهی خراسان شمالی در ایام نوروز به برگزاری مسابقات کشتی باچوخه میپرداختند. در طی 12 روز اول، مسابقاتی مقدماتی در سطح روستاهای نزدیک به هم برگزار میشد و سپس روز 13 فروردین آوردگاه قهرمانان این مسابقات محلی بود. مردم این روز به تماشای این مسابقات میآمدند. تمام ایام عید به این گونه مسابقات میگذشت. شرح مفصل جشنهای نوروز در ایران 50 سال پیش را به متخصصان آن میسپاریم . برمیگردیم به اصل مطلب خود. آن روزها شیوهی زندگی مردم و سازوکار اقتصادی جامعه اقتضا میکرد که اینگونه و با این زمانبندی جشنها را برگزار کنند. یعنی به یک معنا مردمان پیش از ما ابتدا زمانبندی فصلی و کاری خود را داشتهاند و سپس بر مبنای همان برنامهی کاری، جشنهای خود را تنظیم میکردهاند تا به زمان فراغت خود ساخت ببخشند. امروزه ما تمام اقتصاد یک جامعه را به قهقهرا بردهایم چون فکر میکنیم تعطیلات اصل بر اقتصاد است. زندگی امروز بشر بر دایرهی اقتصاد صنعتی میچرخد و به طور مثال همان نوروز: آیا در این ایام بانکها بیشتر از 5 روز تعطیل هستند؟ آیا نیروهای نظامی و انتظامی کار خود را رها کرده و به تعطیلات طولانی مدت میروند؟ آیا خیلی از واحدهای بزرگ تولیدی میتوانند کار خود را حتی برای 3 روز متوالی تعطیل کنند؟ آیا بیمارستانها و دیگر نهادها حیاتی جامعه که به خدمات اورژانسی میپردازند در این ایام بار کاری بیشتری را تجربه نخواهند کرد؟ تنها چیزی که از نوروز مانده تعطیلی طولانی مدت مدارس است که به دلیل فضای فکریای که در اطراف خود ایجاد کرده، عملاً یک ماه مدارس و دانشگاهها از حرکت میایستند! حال با همه این بار اقتصادی آیا ما شادتر هستیم؟ آیا به همدیگر نزدیکتر شدهایم؟ این همه تعطیلات که پشت سر هم میآیند و عملاً تمام هفتههای کاری را به نوعی تبدیل به چهار روز کاری کردهاند، چقدر ما را شادتر و با انرژیتر کرده است؟ چقدر به همدیگر نزدیک شدهایم؟ دنیای امروز دنیایی نیست که مردم 15 روز به نوروز بپردازند و 15 روز به جشن مهرگان!
نگاه ما به مسائل خالی از هرگونه تفکر و تدبر است. جشنها و شادیها در هر دورهی زمانی متشکل از رفتارهایی بودهاند (مانند همان کشتی با چوخه، یا رقصهای ایام جمع آوری محصول) که نشانی از شیوههای زیستی همان زمان داشته و مردم را به یکدیگر نزدیک میکرده. دغدغهی وجودی بشر همیشه با او بوده. هیچ زمانی را نمییابید که نوع بشر از خود نپرسیده باشد که من کیستم، از کجا آمدهام و سرانجام من بعد از مرگ چه خواهد شد؟ این مسأله در حداقل حالت خود، انسان را متوجه این نکته میسازد که قدر تمام لحظات زندگی را بداند. قدر دوستان و عزیزان خود را بداند. جشنها و مناسک و تمام آداب بشری از این جاست که جمعی است و نه فردی! حال اگر جشنی است و مناسبتی است که ما را به هم نزدیکتر نمیکند و به زندگی ما معنای عمیقتری نمیدهد و در عین حال نشانی از شیوهی زیست ما ندارد و به اقتصاد و فرهنگ ما هیچ کمکی نمیکند، آیا به صرف مشتی حرف جسته گریخته و کلیشهای و شاهد از تاریخ چندهزار ساله آوردن توجیهی خواهد داشت؟
اگر از بحران هویت حرفی نزنیم، این مبحث را ناقص گذاشتهایم. در میان ابناء بشر، به نظر من، این انسان قرن حاضر است که بیش از همهی پیشینیان خود احساس پوچی و رها شدگی و واماندگی میکند. این که ما احساس بیمعنایی میکنیم. این که ما احساس بیهویتی میکنیم و اینکه این خلاءها ما را آزار میدهد و این که ما تنها هستیم، همه و همه یک واقعیت است؛ و این هم که ما این درد را انکار میکنیم و به آن نمیپردازیم و از مواجهه با آن میهراسیم یک واقعیت دیگر است. یک واقعیت مهمتر است. ژان پل سارتر در جایی میگوید:
تصمیم برای خودکشی از این جهت عوض شد که احساس کردم در نبود من جهان ککش هم نمیگزد. دیدم که بودن ار نبودن معنای بیشتری دارد!
رفتارهای نمایشی و خالی از معنا. آدمهایی که با حرفهای کلیشهای و رفتارهای کلیشهایتر، نمایشی در سطح جامعه اجرا میکنند که تمام و کمال ریاکارانه و مهوع است از همین واقعیت ناشی میشود که ما از معنا خالی شدهایم. بماند که بعد از این دوران طولانی چند هزار ساله که روزگار بر ما گذرانده است، هنوز به درد نظام طبقاتی در فکر خود گرفتاریم. به آن بیفزائید درد عقدهی حقارت که در دنیای معاصر به وجود آمده و به آن بیفزائید درد اشرافیگری که خاص انسان خالی از هویت است. این همه عکس در اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی نشان از همین نمایش مسخره دارد. بهتر است این نمایش را همین جا تمام کنیم. بهتر است این همه حرف نزینم. بهتر است گاهی سکوت کنیم.
حال آدم با سال تازه نمیشود. با مسافرت خارجه هم تازه نمیشود. با مبلمان تازه هم تازه نمیشود. با ماشین گران قیمت هم تازه نمیشود. با فکر تازه است که حال آدمی تازه میشود. ما ماندهایم و فکری که سالهای سال است که تازه نشده است. مبحثی که همیشه به آن برخوردهایم و سرآغاز هر تحولی در هر شاخهای از معرفت بشری است، از ریاضیات تا ادبیات و از سینما تا اقتصاد، در دو کلمه خلاصه میشود: پارادایم شیفت. به زبان فارسی میشود تغییر الگو. باید الگوهای فکری و ذهنی خود را عوض کنیم تا به دیدگاهی تازه مطابق با زمانهی خود برسیم. آن گاه است که حالمان هم تازه میشود. اینکه قبل از تعطیلات عید طلا میخریم!! و یا اصرار داریم که سفری خارجی بریم (کجا؟ ترکیه و تایلند به صرف مشروبات الکی و پرسه زدن در بار و دیسکو)، اینکه فکر میکنیم باید هزینهی زیادی صرف خرید لباس و آجیل و میوه کنیم (تا جایی که من از پدر و پدربزرگم شنیدهام و در کودکی تجربه کردهام اساساً آجیل اختراع جدیدی است که در این سالها مد شده. نه که قبلاً نبوده و مردم استفاده نمیکردهاند ولی جزو خوراک روزمره بوده که این وقت و آن وقت به خوردن آن مشغول بودهاند و نه خرید حجم انبوه برای شب عید و چله و ...) همه و همه به خاطر خالی بودن از معنا است. باید حال خود را با فکر تازه خوب کنیم.
مهم نیست الان چه وقت سال است و در کجای دنیا مردم چه جشنی میگیرند. مهم نیست که بیرون از اتاق من چه کسانی به چه کاری مشغول هستند. ابتدا باید هدف زندگی خودم را بیابم. باید مطالعه خودم را بیشتر کنم تا بتوانم به ذهن خود ساختار ببخشم. فکرهای کلیشهای نتایج کلیشهای به بار میآورند. از همین امروز سال جدید من شروع میشود. سالی که قرار است معنای زندگیام را عمق ببخشم. سالی که قرار است قدر لحظههای زندگیام را بیشتر و بیشتر بدانم. سالی که قرار است کتابهای خیلی بیشتری در آن مطالعه کنم. سالی که قرار است بیشتر برای فکر کردن وقت بگذارم. سالی که قرار است چمد چیز تخصصی جدید یاد بگیرم و کمتر حرف بزنم و بیشتر بفهمم. سالی که قرار است برای خودم یک طرح درآمدزایی داشته باشم. اگر هم درآمدری دارم، قرار است این طرح درآمدزایی خودم را به نحوی گسترش بدهم که به استقلال مالی خیلی بیشتری برسم. جشن من روزی است که 90 روز بعد با سربلندی بگویم 25 درصد این طرح پیاده شده است. بقیه آن را هم تاموعد مقرر انجام میدهم.
این پرسش را در جایی قرار بدهیم که مقابل چشممان باشد: پارسال چند کتاب خواندم؟ امسال چند کتاب قرار است بخوانم؟ و چرا این کتابها را میخوانم؟ خواندن آنها چه چیز جدیدی به من میآموزد و در نهایت در پروژهی یک ساله من را به کجا خواهد برد؟
ایّام از شما مبارک باد!
ایّام می آیند تا با شما مبارک شوند
ایّام شمایید …
شمس تبریزی
- ۹۸/۰۸/۰۱