و من اینک پیامبری بیکتابم؛ پیامبری که خود آیهٔ عذاب است
دستم را به تاریکی شب میآویزم و با لمس اشیاء دور و برم راه میروم. مثل راه رفتن آدم مستی در کنار دیوار. اینجا تاریک است و من خودم را پشت انبوهی از کلمات پنهان کردهام. دستهایم به جای رایحهٔ گلهای شب، بوی تلخی جوهر میدهد. شب مرا با خود به انتهای اندوه میبرد. به سکوتی که در پس آن جز خود سکوت چیزی نیست؛ به معجزهٔ قرصهای آرامبخش در مغز و به التهاب الکل در رگها. به آنجا که هیچ قصهای برای گفتن نیست. به جنون بی دلیل هنگام بالا رفتن از ماه و کلماتی که در سرم منفجر میشوند. کلماتی که گاهی به یکدیگر میچسبند، گاهی از هم دور میشوند و بعد شبیه گردابی آنقدر میچرخند تا من را به درون خود فرو برند. و من اینک پیامبری بیکتابم با چشمانی بسته و دهانی دوخته، سیگاری بر لب و جامی در کف؛ پیامبری که خود آیهٔ عذاب است و مردمش را به گمراهی و گناه بشارت میدهد
- ۰۳/۰۵/۱۵