دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

معرفی رمان چشم‌هایش اثر بزرگ علوی

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۵۰ ب.ظ
  • معرّفی رمان چشم‌هایش 
  • نویسنده: بزرگ علوی
  • نوبت چاپ: دوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه
  • سال چاپ: ۱۳۷۷
  • تعداد صفحات: ۲۶۸

 

رمان «چشم‌هایش» نخستین و مشهورترین رمان بزرگ علوی است که آن را در سال ۱۳۳۱ نوشت. بزرگ علوی بعد از این رمان، سه رمانِ دیگر به نام‌های «سالاری‌ها» (نوشتن: ۱۳۵۴ - چاپ: ۱۳۵۷)، «روایت» (نوشتن: ۱۳۵۷ ـ چاپ: ۱۳۷۷) و «موریانه» (۱۳۶۸) را هم نوشت؛ اما هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند به‌اندازۀ چشم‌هایش برای او شهرت و محبوبیت به ارمغان آورند، البته من معتقدم وابستگی علوی به حزب توده و تبلیغات هم‌حزبی‌هایش در شهرت و محبوبیت این رمان بی‌تأثیر نبوده است.

رمان چشم‌هایش با توصیفی از فضای خفقان‌زدۀ تهران در عصر دیکتاتوری رضاشاهی و خبر مرگ استاد ماکان در سال ۱۳۱۷ آغاز می‌شود. استاد ماکان بزرگ‌ترین نقاش ایران در صد سال اخیر بوده است. او در فرانسه و ایتالیا فن ظریفِ نقاشی را آموخته است. تمام عمرش را مجرد زندگی کرده است. هیچ‌گاه چهرۀ صاحبان زر و زور را نقاشی نکرده و اغلب تصویرگر زندگی مردمان فرودست بوده است. یک ‌عمر به مبارزه با حکومت دیکتاتوری رضاشاهی پرداخته، سپس دستگیر شده و سه سال و خُرده‌ای به کلات تبعید شده و در نهایت در چهل‌وچهارسالگی در همان‌جا مرده است. حالا پانزده سال از مرگ استاد می‌گذرد و تابلوهای نقاشی او در مدرسه‌ای به نمایش گذاشته شده است. در میان این تابلوها، تابلو «چشم‌هایش» از همه پُر رمز و رازتر است؛ این تابلو صورت سادۀ زنی است با چشمانی جذاب و گیرا که ماکان آن را سه سال بعد از تبعید به کلات و در ماه‌های آخر عمرش کشیده است. حالا راوی داستان ـ که ناظم مدرسه‌ای است که تابلوهای استاد ماکان در آن به نمایش گذاشته شده ـ می‌خواهد بداند این زنی که استاد تصویر او را کشیده کیست. او می‌خواهد با یافتن این زن و پرس‌وجو از او دربارۀ استاد ماکان، تاریخ زندگی این نقاش بزرگ را بنویسد. بالأخره در پانزدهمین سال‌مرگ استاد ماکان، زنِ یادشده به دیدن نمایشگاه نقاشی‌های او می‌آید. نام مستعار این زنِ چهل‌ساله فرنگیس است و ما تا پایان رمان با نام حقیقی او آشنا نمی‌شویم. فرنگیس می‌خواهد تابلو چشم‌هایش را از ناظم مدرسه بخرد و حاضر است در قبال آن پنج هزار تومان بپردازد. ناظم به فرنگیس قول می‌دهد که اگر خواسته‌اش را برآورده کند، تابلو را به‌رایگان به او خواهد بخشید. فرنگیس می‌پذیرد. ناظم مدرسه تابلو چشم‌هایش را با درشکه به خانۀ فرنگیس می‌برد و از او می‌خواهد در قبال تابلو آنچه را از استاد می‌داند برایش نقل کند. از اینجا به بعد فرنگیس به روایت گذشتۀ خودش و نحوۀ آشنایی‌اش با استاد ماکان و فعالیت‌های سیاسی‌اش می‌پردازد و ما از دریچۀ چشم و زبان او با استاد ماکان آشنا می‌شویم.

فرنگیس دختری بسیار زیبا، پُر شر و شور و از خانواده‌ای متموّل و سرشناس بوده است. پدر او امیرهزارکوهی مازندرانی از مالکان مازندران بوده که زمین‌هایش را رضاشاه به زور مصادره کرده و به‌ناچار به تهران آمده و ساکن این شهر شده است. فرنگیس از کودکی به نقاشی علاقه‌مند بوده است و به پیشنهاد پدرش در نوزده بیست سالگی نزد استاد ماکان می‌رود تا نقاشی‌هایی را که تا آن روز کشیده به او نشان دهد و از او فن نقاشی بیاموزد. او که تا آن روز هر مردی را با زیبایی‌اش مسحور خود کرده است، وقتی با بی‌اعتنایی و برخورد سردِ ماکان مواجه می‌شود، به هم می‌ریزد. این برخورد ماکان برخلاف برخورد همۀ مردهای دیگر با اوست و همین مسئله موجب می‌شود که فرنگیس هم‌زمان هم از ماکان بیزار شود و هم دوستش داشته باشد؛ از ماکان بیزار می‌شود زیرا نتوانسته است او را مثل مردهای دیگر تحت سلطۀ خودش درآورد و مطیع و رام کند، و دوستش می‌دارد زیرا برخلاف دیگر مردها خویشتن‌داری به خرج داده و در مقابل زیبایی‌اش تسلیم نشده است. 

مدتی بعد از این ماجرا، فرنگیس از پدرش می‌خواهد که او را به فرنگ بفرستد تا تحصیل در رشتۀ نقاشی را در آنجا ادامه بدهد. مادر فرنگیس مخالف این کار است؛ اما پدرش با رفتن فرنگیس به فرنگ موافق است و معتقد است که اگر در آنجا  به مشکلی هم بخورد می‌تواند از یکی از بستگانش به نام سرهنگ آرام که در پاریس سرپرست محصلین نظامی است، کمک بگیرد. فرنگیس به پاریس می‌رود و در مدرسۀ هنرهای زیبای این شهر ثبت‌نام می‌کند؛ اما در آنجا هم در هنر نقاشی موفقیتی کسب نمی‌کند و به دلربایی‌ها و دلبری‌هایش ادامه می‌دهد. او از این‌که مردهای زیادی عاشقش می‌شوند و ناکام می‌گذاردشان، لذت می‌برد. نمونۀ این عشّاق همکلاسی ایتالیایی او، دوناتللو، است که دیوانه‌وار فرنگیس را دوست دارد، اما فرنگیس او را تا لب چشمه می‌برد و تشنه برمی‌گرداند. این ناکامی موجب می‌شود دوناتللو خودش را در دریاچه غرق کند و به زندگی‌اش پایان دهد.

فرنگیس مدتی هم به ایتالیا می‌رود تا با نقاشان ایتالیایی آشنا شود. او در آنجا با نقاشی به نام استفانو آشنا می‌شود. استفانو وقتی می‌فهمد فرنگیس ایرانی است از استاد ماکان و جوانی به نام خداداد که ساکن پاریس است سخن به میان می‌آورد. این سخنان استفانو، خاطرۀ تلخ دیدار با استاد را در دل فرنگیس زنده می‌کند. او دو هفته بعد به پاریس برمی‌گردد و به سراغ خداداد می‌رود. خداداد پسر باغبانی فقیر بوده که ماکان امکان تحصیل او را در اروپا فراهم کرده است. او از جملۀ دانشجویانی است که دولت ایران به دلیل فعالیت‌های سیاسی بورس دولتی‌اش را قطع کرده‌ است. خداداد به بیماری سل مبتلاست و با کشیدن و فروختن مینیاتور زندگی‌اش را می‌گذراند. او با دانشجویی دیگر به نام مهربانو به‌صورت پنهانی همخانه است. مهربانو در دانشکدۀ پزشکی درس می‌خواند و می‌خواهد پزشک کودکان شود. خداداد رهبری دانشجویان خارج از کشور در مبارزه با دیکتاتوری رضاشاهی را بر عهده دارد. او هم مانند ماکان توجهی به زیبایی ظاهری فرنگیس ندارد و تحت سلطۀ او قرار نمی‌گیرد و همین باعث می‌شود که فرنگیس او را متفاوت بیابد و به او هم علاقه‌مند شود. نام مستعار فرنگیس را هم خداداد برای او انتخاب می‌کند.

فرنگیس بعد از پنج سال اقامت در اروپا، به درخواست خداداد برای کمک به نهضتی که در ایران بر ضد استبداد و دیکتاتوری به رهبری استاد ماکان شکل ‌گرفته به کشور بازمی‌گردد و با ماکان قرار ملاقات می‌گذارد، اما این بار نه برای آموزش نقاشی، بلکه برای مبارزۀ سیاسی با حکومتی مستبد. فرنگیس خوشحال است که از این طریق می‌تواند به استاد ماکان نزدیک شود. بنابراین اساساً ورود او به وادی مبارزۀ سیاسی برای نزدیک شدن به ماکان است وگرنه چندان اعتقادی به این مسائل ندارد. فرنگیس به استاد ماکان نزدیک می‌شود و رابطۀ این دو روزبه‌روز گرم و گرم‌تر می‌شود. او ماکان را دوست دارد و از ابراز عشقش به او ابایی ندارد، ماکان هم دلش پیش فرنگیس گیر است، اما می‌کوشد آن را کتمان کند و پس بزند، زیرا عشق را مانعی بر سر راه مبارزه می‌داند. فعالیت‌های سیاسی فرنگیس آغاز می‌شود. او ماشین‌نویسی یاد می‌گیرد تا بتواند در نوشتن و انتشار نامه‌ها و اعلامیه‌های سیاسی به ماکان کمک کند. بعد از چندی مأموران شهربانی به فعالیت‌های فرنگیس مشکوک می‌شوند و خانه‌اش را تفتیش می‌کنند و پس از زیرورو کردن وسایل خانه و نیافتن چیزی، پدرش را به صالح‌آباد در قزوین تبعید می‌کنند. در این زمان سرهنگ آرام از فرنگ برمی‌گردد و رئیس کل شهربانی می‌شود. او پدر فرنگیس را به درخواست خودش از قزوین به کربلا منتقل می‌کند تا در آنجا مابقی ایام تبعیدش را بگذراند. سرهنگ آرام انسان قدرت‌طلبی است و با پیش‌بینی جنگ جهانی در این فکر است که بعد از سقوط رضاشاه، حکومت را به دست بگیرد. هفت هشت ماه از همکاری فرنگیس و ماکان می‌گذرد، تا یک روز آقا رجب، خدمتکار ماکان، خبر می‌آورد که  فرهاد میرزا را گرفته‌اند. فرهاد میرزا که نام حقیقی او محسن کمال است، یکی از همرزمان ماکان است. ماکان از فرنگیس می‌خواهد تا از طریق نفوذی که در سرهنگ آرام دارد، به هر قیمتی که شده آزادیِ فرهاد میرزا را فراهم کند. روز بعد فرنگیس به دیدار سرهنگ آرام می‌رود و از او می‌خواهد تا فرهاد میرزا را آزاد کند. آرام که دل در گروِ زیبایی‌های فرنگیس دارد و چند بار هم او را از پدرش خواستگاری کرده و جواب رد شنیده است، به این خواستۀ او پاسخ مثبت می‌دهد و فرهاد میرزا را آزاد می‌کند.

یک ماه از این قضایا می‌گذرد و فرنگیس از طریق سرهنگ آرام باخبر می‌شود که ماکان را دستگیر کرده‌اند. فرنگیس به سرهنگ آرام می‌گوید اگر ماکان را نکُشد و به تبعید بفرستد، حاضر است به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهد، آرام نیز می‌پذیرد. در این ایام مهربانو به ایران می‌آید تا اوضاع کشور را بعد از دستگیری ماکان رصد کند و زمینه را برای بازگشت خداداد به ایران فراهم سازد. مهربانو خبر ازدواج فرنگیس با سرهنگ آرام را به ماکان می‌رساند. این در حالی است که او از قضایای پشت پرده باخبر نیست و نمی‌داند فرنگیس در قبال نجات جان او با سرهنگ آرام ازدواج کرده است، فرنگیس هم هیچ‌گاه حاضر نمی‌شود این فداکاری را به ماکان بگوید. دو ماه بعد از تبعید ماکان، آرام و فرنگیس به اروپا می‌روند. حالا بعد از مرگ استاد ماکان، فرنگیس از سرهنگ آرام جدا شده و به ایران برگشته و روبه‌روی ناظم مدرسه نشسته تا داستان زندگی خودش را برای او تعریف کند. فرنگیس معتقد است که ماکان چون از ماجرای گذشت و فداکاری او مطلع نبوده است، در تابلو چشم‌هایش ـ که تنها تابلویی است که ماکان در تبعید کشیده ـ چشم‌های او را همچون چشم‌های زنی هرزه و هوسران کشیده است، درحالی‌که اگر می‌دانست که فرنگیس به خاطر نجات جان او با سرهنگ آرام ازدواج کرده، چشم‌های او را چنین نقاشی نمی‌کرد.

رمان چشم‌هایش به روایت ایرانِ عصر رضاشاهی می‌پردازد و وضعیت مبارزان سیاسی در این دوران را به تصویر می‌کشد. در بخش‌هایی از رمان نویسنده متأثر از ایدئولوژی چپ، طبقۀ فرادست را طبقه‌ای تنبل، بی‌خاصیت، تنِ لش و فاقد هرگونه ذوق هنری و طبقۀ فرودست را مهربان، چشم و دل پاک، باصفا، انسان‌دوست، سخت‌کوش و دارای ذوق هنری توصیف می‌کند که به واقع‌نمایی رمان آسیب می‌زند و آن را تا حدی شعارزده می‌کند. به نظرم حُسن بزرگ رمان در شخصیت‌پردازی فرنگیس است و نویسنده در پرداخت شخصیت متزلزل، دمدمی‌مزاج  و متناقضِ این زن بسیار خوب عمل کرده است، هرچند در پرداخت دیگر شخصیت‌ها به این قوت نیست و گاهی شخصیت‌پردازی‌ها دچار نقص و کاستی هستند، برای نمونه مادر فرنگیس در بخش‌هایی از رمان زنی سنتی، مذهبی، دارای فکری بسته و به تعبیر خودِ فرنگیس اُمُل است، اما در بخش‌هایی دیگر به صورت زنی روشنفکر، مترقی و مدرن ظاهر می‌شود. چشم‌هایش از آنجا که نخستین رمان بزرگ علوی است و علوی از دوستان نزدیک هدایت در آن سال‌ها بوده است، در جای جای آن تأثیرپذیری از بوف کور را می‌توان مشاهده کرد. دربارۀ نثر این رمان مانند دیگر رمان‌های علوی باید بگویم که نثری صریح، مستقیم، سرراست و روزنامه‌ای دارد و من هیچ‌گاه نتوانسته‌ام آن را به عنوان نثری ادبی بپذیرم و از خواندنش لذت ببرم.

در همین زمینه 

  • اسماعیل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات