دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

۴۷ مطلب با موضوع «ادبیات داستانی» ثبت شده است

  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه
  • سال چاپ: ۱۳۸۳
  • تعداد صفحات: ۷۹

لینک خرید کتاب از 

دولت‌آبادی در مقدمۀ «روز و شب یوسف» دربارۀ ماجرای نوشتن این رمان می‌نویسد: «در نیمۀ دوم سال پنجا و دو و نیمسال اول پنجا و سه، احساس کردم داستان‌هایی خارج از متن کلیدر در ذهن دارم که می‌بایست در مجالی مناسب آن‌ها را بنویسم، کنار بگذارم و باز بر سر کلیدر بشوم؛ زیرا می‌پنداشتم کلیدر تا پایان دهۀ پنجا مرا به خود خواهد برد. پس در مقطعی از کلیدر آن را کنار گذاشتم و پرداختم به داستان‌هایی که ذهنم را می‌آزردند و باید می‌نوشتمشان تا از آن‌ها نجات یابم» (دولت‌آبادی، ۱۳۸۳: ۷-۸). یکی از این داستان‌ها «روز و شب یوسف» بوده است که دولت‌آبادی آن را در سال ۱۳۵۲ نوشته است، اما با به زندان افتادنش در سال ۱۳۵۳، نسخه‌ای از آن که به ناشر سپرده گم‌و‌گور می‌شود و بالأخره در سال ۱۳۸۲ در خانه‌تکانی منزلش، نسخه‌ای مُندرس از آن را می‌یابد و بعد از سی سال به دست انتشار می‌سپرد.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۰۱
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: دوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: جاویدان
  • سال چاپ: ۱۳۵۲
  • تعداد صفحات: ۴۰۰

صادق چوبک بعد از «تنگسیر» (۱۳۴۲)، دومین رمانش یعنی «سنگ صبور» را در سال ۱۳۴۵ نوشت. وقایع رمان سنگ صبور در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی اتفاق می‌افتد و دربارۀ چند اجاره‌نشین در شیراز است که در یک خانۀ حیاط‌دار قدیمی با چند اتاق کوچک، زندگیِ پر از فقر و فلاکت و تباهی را از سر می‌گذرانند. خانه متعلّق به فردی به نام میرزا اسدالله است که وضع مالی‌اش بد نیست. شخصیت‌های اصلی این رمان به قرار زیرند: 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۲۲
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: چهارم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: سروش
  • سال چاپ: ۱۳۹۴
  • تعداد صفحات: ۳۳۲

 لینک خرید کتاب از 

کتاب «جلال اهل قلم» نمایی کلی از زندگی، آثار و اندیشه‌های جلال آل‌احمد است. این کتاب از دو بخش اصلی با عناوین «جلال در مسیر شدن» و «اندیشه‌های اجتماعی جلال» تشکیل شده است و هرکدام از این بخش‌ها دارای چند فصل هستند.

  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: جامه‌دران
  • سال چاپ: ۱۳۸۴
  • تعداد صفحات: ۲۲۳

صادق چوبک بعد از نوشتن چند مجموعه داستان کوتاه در دهۀ بیست و سی، نخستین رمان خود را با نام «تنگسیر» در سال ۱۳۴۲ نوشت. (اطلاعات بیشتر در ویکی‌پدیا) تنگسیر روایت قیام مسلحانۀ مردی شجاع از اهالی بوشهر به نام زارمحمد است علیه چند نفر که دارایی‌اش را بالا کشیده‌اند. وقایع رمان در اواخر سلطنت

  • اسماعیل
  • نام کتاب: خانهٔ گربه‌ها
  • نویسنده: هیوا قادر
  • مترجم: مریوان حلبچه‌ای
  • نوبت چاپ: سوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: ثالث
  • سال چاپ: ۱۴۰۲
  • تعداد صفحات: ۲۷۱

 

ادبیات داستانی کردستانِ عراق با مرکزیت سلیمانیه در سه دهۀ اخیر از نظر کمی و کیفی رشد چشمگیری داشته است. نویسندگانی چون بختیار علی، شیرزاد حسن، عطا محمد، فرهاد پیربال، هیوا قادر و... از داستان‌نویسان مطرح این سال‌های کردستان عراق هستند که آثار آن‌ها به فارسی برگردانده شده است، آثاری که به دلیل قرابت‌های فرهنگی و خویشاوندی‌های زبانی، خوانندگان بسیاری در ایران دارند و چاپ‌های متعدد این آثار در ایران گواه این مدعاست.

  • اسماعیل
  • معرّفی رمان چشم‌هایش 
  • نویسنده: بزرگ علوی
  • نوبت چاپ: دوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه
  • سال چاپ: ۱۳۷۷
  • تعداد صفحات: ۲۶۸

 

رمان «چشم‌هایش» نخستین و مشهورترین رمان بزرگ علوی است که آن را در سال ۱۳۳۱ نوشت. بزرگ علوی بعد از این رمان، سه رمانِ دیگر به نام‌های «سالاری‌ها» (نوشتن: ۱۳۵۴ - چاپ: ۱۳۵۷)، «روایت» (نوشتن: ۱۳۵۷ ـ چاپ: ۱۳۷۷) و «موریانه» (۱۳۶۸) را هم نوشت؛ اما هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند به‌اندازۀ چشم‌هایش برای او شهرت و محبوبیت به ارمغان آورند، البته من معتقدم وابستگی علوی به حزب توده و تبلیغات هم‌حزبی‌هایش در شهرت و محبوبیت این رمان بی‌تأثیر نبوده است.

رمان چشم‌هایش با توصیفی از فضای خفقان‌زدۀ تهران در عصر دیکتاتوری رضاشاهی و خبر مرگ استاد ماکان در سال ۱۳۱۷ آغاز می‌شود. استاد ماکان بزرگ‌ترین نقاش ایران در صد سال اخیر بوده است. او در فرانسه و ایتالیا فن ظریفِ نقاشی را آموخته است. تمام عمرش را مجرد زندگی کرده است. هیچ‌گاه چهرۀ صاحبان زر و زور را نقاشی نکرده و اغلب تصویرگر زندگی مردمان فرودست بوده است. یک ‌عمر به مبارزه با حکومت دیکتاتوری رضاشاهی پرداخته، سپس دستگیر شده

  • اسماعیل

◾️معرّفی رمان روایت

◾️نویسنده: بزرگ علوی

◾️نوبت چاپ: دوم

◾️محل چاپ: تهران

◾️ناشر: نگاه

◾️سال چاپ: ۱۳۷۸

◾️تعداد صفحات: ۴۴۶

 

رمان «روایت» سومین رمان بزرگ علوی است که آن را در سال ۱۳۵۷ نوشت، اما در سال ۱۳۷۷ و پس از مرگ او منتشر شد. کاتب در آغاز کتاب می‌گوید که این رمان را از روی یک نوار ضبط‌شده پیاده کرده است، نواری که دربرگیرندۀ روایت زندگی انسانی رنج‌کشیده است.

 

  • اسماعیل

احمد آقایی دربارهٔ نخستین دیدار خود با احمد محمود می‌گوید:

اولین بار که دیدمش، اگر اشتباه نکنم، تابستان ۱۳۲۹ بود. پسین‌گاهِ دیری بود، اما همچنان هُرم گرما از کف خیابان برمی‌خاست. من در آن زمان که نوجوانی چهارده ساله بودم، همراه دوست صمیمی و همکلاسم زنده‌یاد حسن ناجی که پسرخالهٔ احمد بود برای انجام کاری به خانهٔ خاله‌اش رفته بودیم. در آنجا بود که من احمد را در دکان نانوایی که نزدیک منزلشان در خیابان گشتاسب بود، سرگرم کار دیدم. فرز و چابک نان به تنور می‌زد و کتاب می‌خواند. کتاب را گذاشته بود بالای تنور و هرازچندگاهی نگاهی به آن می‌انداخت و یا ورق می‌زد. سال‌ها بعد روزی به من گفت: اولین کتابی که بالای تنور خواندم رباعیات خیام بود. اکنون که ۵۳ سال از آن روز می‌گذرد، هنوز نقش آن خاطره در گوشه‌ای از ذهنم جای گرفته است.

منبع: احمد آقایی (۱۳۸۳). بیدار دلان در آینه: معرفی و نقد آثار احمد محمود‌. چاپ اوّل. تهران: به‌نگار. صفحهٔ ۸.

در همین زمینه

  • اسماعیل

اولین نامۀ عاشقانه را در یازده سالگی یا چیزی در همان حدود گرفتم. پسری هم سن و سال خودم که در ساختمان روبه‌روی ما زندگی می‌کرد، روزی با اضطراب به من نزدیک شد و کاغذی را به دست من داد و پا به فرار گذاشت.

یادم نمی‌آید نامه‌ را خواندم یا نه، حتی دقیق یادم نمی‌آید چرا این تصمیم را گرفتم اما با عجله وارد ساختمان خودمان شدم از پله‌ها بالا رفتم کشوی آشپزخانه را باز کردم و یک بسته کبریت برداشتم.

رفتم دم پنجره، او هم همان‌جا منتظر بود و به پنجرۀ اتاق من زل زده بود.

با حوصله کاغذ را صاف کردم بعد کبریت را کشیدم و گرفتم زیر کاغذ، کاغذ شعله گرفت و من با خون‌سردی تمام زل زده بودم به صورتش.

کاغذ که سوخت آن را رها کردم و پنجره را بستم. هنوز هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم چرا این کار را کردم و واقعاً برایم سؤال است که اصلاً این چه عکس‌العملی بود! شاید یکی دو سال بعد بود که آن‌ها از آن خانه اسباب کشی کردند.

چند سال گذشت. من در هنرستان درس می‌خواندم و هنوز خانۀ ما در همان محله بود. هم‌کلاسی و دوستی صمیمی داشتم که با هم هم‌محله‌‌ای هم بودیم.

یک شب که قرار بود با هم وقت بگذرانیم به من گفت ما امشب مراسم ختمی دعوت هستیم، با مادرم می‌رویم و خیلی کوتاه آنجا می‌مانیم، تو هم با ما بیا، زود بر می‌گردیم و به برنامۀ خودمان می‌رسیم.

من هم با آنها راهی شدم و به خانه‌ای که در آن مراسم برگزار بود رسیدیم. ساختمان سه‌طبقه‌ای بود در محلۀ خودمان، رفتیم داخل، دورتادور پذیرایی صندلی چیده بودند و همه نشسته بودند. چشمم چرخید تا رسید به تصویر متوفی؛ تصویر همان پسری بود که یک روزی به من آن نامه را داده بود با روبانی سیاه گوشۀ عکس قاب شده‌اش روی طاق‌چه بود. می‌خورد چند سال از من بزرگ‌تر باشد.

برعکس همۀ مراسم‌های عزاداری، اتاق تقریباً ساکت بود و خیلی صدای شیون و گریه نمی‌آمد. احتمالا به تبعیت از مادر خانواده که بسیار ساکت بود و فقط هر از چندگاهی اشک‌هایش را از گوشه‌ی چشمش جمع می‌کرد و دستمال کاغذی را در دستش مشت می‌کرد، بقیه هم شیون نمی‌کردند.

آن روز بدون اینکه در جریان باشم در مراسم ختم همان پسری شرکت کرده بود که چند سال پیش به من نامه‌ای عاشقانه داده بود و من بدون اینکه حتی به خودم زحمت خواندنش را بدهم نامه را سوزانده بودم. دست بر قضا صندلی من دقیقاً جایی بود که روبه‌روی طاقچه نشسته بودم و متوفی مثل همان روزی که پشت پنجره ایستاده بود؛ به من زل زده بود.

این اتفاق برای من خیلی سنگین بود. یادم می‌آید که به هر ترتیبی نخواستم برایم فاش بشود که او چگونه مرده است؛ پس هیچ چیزی نپرسیدم. کسی هم چیزی نگفت و من هم این خاطره را برای کسانی که با آنها به مراسم رفته بودم تعریف نکردم و به هیچ کس دیگر هم نگفتم.

نویسنده: نگین عطاییه

در همین زمینه:

 

  • اسماعیل
با هم بودیم باز.
این بار را اما نه کنار ِهم. آن هم نه به دلیل ِ خاصی. سوار اتوبوس که شدیم جُز آن دو صندلی ِ دور از هم، صندلی ِ خالی ِ دیگری نبود و ما ناگزیر، برای نخستین بار، نتوانستیم کنار هم بنشینیم.
ما که نشستیم و اتوبوس که راه افتاد، ناگهان در آینه‌ی بزرگ جلوی اتوبوس سر و صورت ِ او را ‌دیدم. او هم سر و صورت ِ من را می‌دید. به هم لبخند زدیم.
مثل همیشه با هم بودیم و این بار دور از هم: هرچند پشت ِ او به من، اما در آینه رو به روی هم. فقط در آینه.
ناگهان حس کردم این طور بهتر است. خیلی بهتر. خیلی خیلی بهتر. و احساس ِ راحتی کردم. و بعد حس کردم که او هم فهمیده که این‌طور بهتر است.
فهمیده بود. او هم این‌طور راحت‌تر بود.
به هم زل زده بودیم و هر دو از آن‌چه کشف کرده بودیم لذت می‌بردیم. هر دو لبخند بر لب داشتیم و سعی می‌کردیم دیگری متوجه نشود.
دیگر می‌دانستم چه خواهد شد. او هم می‌دانست.
همان هم شد.
اتوبوس که ایستاد و پیاده که شدیم، او رفت. من هم رفتم. این بار را اما نه با هم.
او با خودش.
من هم با خودم.
در همین زمینه 
  • اسماعیل

مشخصات کتاب

  • نام کتاب: جنبه‌های رمان
  • نویسنده: ادوارد مورگان فورستر
  • مترجم: ابراهیم یونسی
  • نوبت چاپ: ششم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه
  • سال چاپ: ۱۳۹۱
  • تعداد صفحات: ۲۲۲

نگاهی به کتاب جنبه‌های رمان 

شاید کمتر کتابی در حوزۀ نقد و نظریۀ ادبیات داستانی ‌بتوان یافت که به تمایزی که فورستر در «جنبه‌های رمان» بین داستان و طرح قائل شده است، اشاره نکرده باشد: «داستان را به‌عنوان نقل رشته‌ای از حوادث که برحسب توالی زمانی ترتیب یافته باشند تعریف کردیم. طرح نیز نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول. «سلطان مرد و سپس ملکه مرد» داستان است؛ اما «سلطان مرد و پس از چندی ملکه از فرط اندوه درگذشت» طرح است؛ در اینجا نیز توالی زمانی حفظ شده، لیکن سببیت بر آن سایه افکنده است» (فورستر، ۱۳۹۱: ۱۱۸ ـ ۱۱۰).

  • اسماعیل

روزنامه ال‌موندو اسپانیا چندی پیش به مناسبت آخرین اثر یوسا «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» با او مصاحبه‌ای داشت که یوسا در این مصاحبه اعلام کرد دیگر رمان نمی‌نویسد.

آقایان و خانم‌ها: ماریو بارگاس یوسا از همه‌ شما خداحافظی می‌کند. خُب، شاید اغراق باشد، دوباره تلاش می‌کنیم. آقایان و خانم‌ها: ماریو بارگاس یوسا از همه ‌شما خداحافظی می‌کند، دست کم از دنیای رمان. حالا با این تفاوت ظریف، مقدمه‌ متفاوتی است زیرا نویسنده‌ برنده‌ نوبل ادبیات ۸۷ ساله شده و به تازگی رمان «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» برای فروش عرضه شده است. با این رمان تصمیم گرفته که در این برهه‌ زندگی دیگر وقتی برای پرداختن تمام و کمال به یک داستان جدید ندارد.

در مقام یک روزنامه‌نگار سوالات را از طریق ایمیل ارسال کردیم و سوال نخست را هم با استفاده از تکنولوژی پرسیدیم. از اینجا به بعد هم از نظر می‌گذرانید.

هوش مصنوعی چه سؤالی از یوسا پرسید؟

عذرخواهی می‌کنم، اما نتوانستم از هوش مصنوعی نپرسم که بهترین سوالی که می‌شود از ماریو بارگاس یوساست چیست و این سوالی است که پرسیده است (البته با کمی تغییرات): شما که تنش بین داستان و واقعیت را در آثارتان بررسی کرده‌اید و پیه سیاست هم به تنتان خورده است (مخصوصا اینکه زخم‌خورده‌ این عرصه هم محسوب می‌شوید) نظرتان درباره‌ ارتباط بین روایت ادبی و ساخت واقعیت سیاسی و اجتماعی در دوره‌ حاضر چیست؟ چه ایده‌ای در این‌باره دارید؟ 

  • اسماعیل

مروری بر کتاب شناخت هنر رمان 

کتاب «شناخت هنر رمان» یکی از بهترین‌ کتاب‌ها در حوزۀ نقد و نظریۀ ادبیات داستانی است. کاترین لِوِر، نویسندۀ این اثر، استاد ادبیات دانشگاه ولزلی ایالت ماساچوست است. او در این کتاب به‌صورت کاملاً عینی و آموزشی و به‌دوراز بحث‌های انتزاعی به تأمل دربارۀ رمان پرداخته است و حاصل سال‌ها تدریس این واحد درسی را با زبانی ساده، روان و دقیق با ما به اشتراک گذاشته است.

  • اسماعیل

مشخصات کتاب 

نام کتاب: فن رمان‌نویسی
نویسنده: دایان دات‌فایر
مترجم: محمدجواد فیروزی
نوبت چاپ: اول
محل چاپ: تهران
ناشر: نگاه
سال چاپ: ۱۳۸۸
تعداد صفحات: ۱۷۵

فن رمان‌نویسی دایان دات فایر

«فن رمان‌نویسی» کتابی است ساده، روان و خوش‌خوان که نویسندۀ آن می‌کوشد تجارب بیست‌وپنج‌ساله‌اش در حوزۀ رمان‌نویسی را با ما به اشتراک بگذارد. خانم دات‌فایر در مقدمۀ کتاب هدف از نگارش این اثر را چنین بیان می‌کند:

  • اسماعیل

به گزارش خبرآنلاین ساعاتی پیش ایرنا نوشت: محمد کلباسی، یکی از مؤسسان جریان داستان نویسیِ جُنگ اصفهان، امروز در بیمارستان خورشید این شهر درگذشت.
از این نویسنده تنها یک مجموعه به نام «سرباز کوچک» در پیش از انقلاب منتشر شد و مجموعه داستان‌های «صورت ببر» و «نوروز آقای اسدی» نیز از دیگر آثار او در بعد از انقلاب است. همچنین ترجمه کتاب «ادبیات و سنت‌های کلاسیک» از دیگر آثار او به‌شمار می‌رود. او مدتی نیز برای تدریس و زندگی به استرالیا رفت.
اطلاعات کامل را در خبرآنلاین بخوانید: متن خبر

در همین زمینه:

  • اسماعیل

«یون فوسه»‌، نمایش‌نامه‌نویس و نویسنده ۶۴ساله نروژی است که به عنوان صد و شانزدهمین برنده نوبل ادبیات و چهارمین نویسنده نروژی برنده این جایزه شده است.

«یون فوسه»‌، رمان‌نویس، شاعر و نمایش‌نامه‌نویس نروژی، که برای نگارش رمان‌هایی با مضامین پیری، مرگ‌، عشق و هنر دست و پنجه نرم می‌کند و مخاطبان روزافزونی در دنیای انگلیسی‌زبان پیدا کرده است، روز پنجشنبه برای «نمایشنامه‌ها و نثرهای بدیع که به ناگفتنی‌ها صدا می‌بخشند» برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

نیویورک تایمز گزارش داد، «فوسه» نویسنده‌ای پرکار است که حدود ۴۰ نمایش‌نامه، رمان، شعر، مقاله، کتاب کودک و آثار ترجمه‌ای منتشر کرده و مدت‌ها برای به‌کارگیری ادبیات متعالی در آثارش تحسین شده است.

  • اسماعیل

علی‌اصغر شیرزادی ادبیات را حاصل تخیل قدرتمند و قریحه ابداع می‌داند و معتقد است تا زمانی که انسان در جست‌وجوی معنا و کشف مناسبات پیچیده انسانی است، ادبیات هم هست.

این داستان‌نویس در گفت‌وگو با ایسنا درباره آینده بدون ادبیات و تأثیری که هوش مصنوعی ممکن است بر آینده ادبیات بگذارد، با تأکید بر این‌که اظهارنظر دقیق در این زمینه کار یک متخصص است و همچنین اطلاعات وسیعی از هوش مصنوعی به ما داده نشده است، اظهار کرد: کار هوش مصنوعی و امکان‌هایی نظیر آن، داده‌پردازی است. در واقع بر حسب اطلاعات و داده‌هایی که به آن داده می‌شود، می‌تواند فعالیت کند یا درباره موضوعی نظر بدهد؛ درحالی‌که ادبیات به معنای راستینش، به‌هیچ‌وجه نیازی به این مقوله ندارد. فکر نمی‌کنم ادبیات از هوش مصنوعی تأثیر بپذیرد مگر نویسنده‌ای بخواهد اطلاعاتی درباره یک تاریخ مشخص در گوشه‌ای از داستان‌هایش بیاورد و به رایانه مراجعه کند.

  • اسماعیل

حمام خانۀ سازمانی صدقه سری وزارت اقتصاد و دارایی، یک مستطیل دو در یک بود با در چوبی قهوه‌ای رنگی که ربع پایینش در طول سالهای پرالتهاب دهه‌های پنجاه و شصت، حسابی نم کشیده بود و تخته سه‌لایی‌اش عینهو دفتر چهل برگی که چای رویش ریخته باشد ورآمده بود و همیشه هم یکی دو تا سوسک که بال‌های قهوه‌ای-عسلی رنگ نیمه شفافشان بخار گرفته بود و قطره‌های مینیاتوری درخشان روی شش تا پای شکنندۀ خاردارشان تشکیل شده بود خودشان را بر کناره‌هایش استتار می‌کردند و حتی وقتی در با صدای غیژغیژ لولاهای زنگ‌زده‌اش باز می‌شد، جم نمی‌خوردند و فقط شاخک‌های دراز خیسشان که به در چوبی چسبیده بود با حرکت مارگونۀ تنبلی قدری جابه‌جا می‌شد، بی آنکه از سطح نمناک در جدا شود.

  • اسماعیل

نوشته‌: خالد رسول‌پور

۱

خانم! پناهم بده!

۲

بعد از ظهر ِ این بلوک، به شب ِ قبرستان می‌مانَد بس که خلوت است. همان اولش هم به بهروز گفتم چند میلیون بیش‌تر بدهیم و از آن بلوک شش، یک واحد بخریم اما مگر بهروز حرف حساب گوش می‌کند؟ می‌گفت یک میلیون هم یک میلیون است؛ انگار موبایل را هم روی آپارتمان خریده باشیم و تازه چه فرقی می‌کند این بلوک با آن یکی؟ همه‌ش ده قدم از هم دورند. در هفت ماهی که این‌جا آمده‌ایم و از همان اوایل فقط ما بودیم و این غربتی‌های پایین، کس دیگری نیامد این‌جا، امّا آن یکی بلوک‌ها انگار خشتشان از طلاست و آن‌ یک میلیون تا حالا شده شش میلیون. اما بهروز انگار نه انگار. می‌گوید این‌جا خلوت‌تر است، بهتر است، کسی بیاید نیاید به درک. بهروز فکرِ من را نمی‌کند. فکر تنهایی‌هایم را در آپارتمانی که همه‌ی‌ پنجره‌هایش به دامنه‌ و تنه‌ی این تپه‌ی لعنتی باز می شود.

  • اسماعیل

یک

پدرم مرد. و ما او را در بهشت زهرا توی همان قبری که خودش قبل از مرگ خریده بود دفن کردیم. رابطه‌ی عاطفی من و پدرم خیلی خوب بود. برای همین هم مرگ او تاثیر دراز مدتی روی من داشت. هر هفته بر سرمزارش می‌رفتم. هنوز هم بعد از این همه سال هر هفته همین کار را می‌کنم.

همیشه یک بسته خرما، یک دیس حلوا و چند شاخه گل با خودم می‌بردم و سر مزار می‌گذاشتم. پدر گل محمدی دوست داشت. مادر هم

هر هفته می‌آمد. او هم گل محمدی با خود می‌آورد. آن زمان پدربزرگ و مادربزرگ هنوز زنده بودند و آن‌ها هم با خود گل می‌آوردند. توی کل بهشت زهرا به خاطر این همه گلی که روی هم گذاشته شده بودند، سنگ قبر پدر از دور هویدا بود.

  • اسماعیل
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات