دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان نویسی» ثبت شده است

احمد آقایی دربارهٔ نخستین دیدار خود با احمد محمود می‌گوید:

اولین بار که دیدمش، اگر اشتباه نکنم، تابستان ۱۳۲۹ بود. پسین‌گاهِ دیری بود، اما همچنان هُرم گرما از کف خیابان برمی‌خاست. من در آن زمان که نوجوانی چهارده ساله بودم، همراه دوست صمیمی و همکلاسم زنده‌یاد حسن ناجی که پسرخالهٔ احمد بود برای انجام کاری به خانهٔ خاله‌اش رفته بودیم. در آنجا بود که من احمد را در دکان نانوایی که نزدیک منزلشان در خیابان گشتاسب بود، سرگرم کار دیدم. فرز و چابک نان به تنور می‌زد و کتاب می‌خواند. کتاب را گذاشته بود بالای تنور و هرازچندگاهی نگاهی به آن می‌انداخت و یا ورق می‌زد. سال‌ها بعد روزی به من گفت: اولین کتابی که بالای تنور خواندم رباعیات خیام بود. اکنون که ۵۳ سال از آن روز می‌گذرد، هنوز نقش آن خاطره در گوشه‌ای از ذهنم جای گرفته است.

منبع: احمد آقایی (۱۳۸۳). بیدار دلان در آینه: معرفی و نقد آثار احمد محمود‌. چاپ اوّل. تهران: به‌نگار. صفحهٔ ۸.

در همین زمینه

  • اسماعیل

اولین نامۀ عاشقانه را در یازده سالگی یا چیزی در همان حدود گرفتم. پسری هم سن و سال خودم که در ساختمان روبه‌روی ما زندگی می‌کرد، روزی با اضطراب به من نزدیک شد و کاغذی را به دست من داد و پا به فرار گذاشت.

یادم نمی‌آید نامه‌ را خواندم یا نه، حتی دقیق یادم نمی‌آید چرا این تصمیم را گرفتم اما با عجله وارد ساختمان خودمان شدم از پله‌ها بالا رفتم کشوی آشپزخانه را باز کردم و یک بسته کبریت برداشتم.

رفتم دم پنجره، او هم همان‌جا منتظر بود و به پنجرۀ اتاق من زل زده بود.

با حوصله کاغذ را صاف کردم بعد کبریت را کشیدم و گرفتم زیر کاغذ، کاغذ شعله گرفت و من با خون‌سردی تمام زل زده بودم به صورتش.

کاغذ که سوخت آن را رها کردم و پنجره را بستم. هنوز هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم چرا این کار را کردم و واقعاً برایم سؤال است که اصلاً این چه عکس‌العملی بود! شاید یکی دو سال بعد بود که آن‌ها از آن خانه اسباب کشی کردند.

چند سال گذشت. من در هنرستان درس می‌خواندم و هنوز خانۀ ما در همان محله بود. هم‌کلاسی و دوستی صمیمی داشتم که با هم هم‌محله‌‌ای هم بودیم.

یک شب که قرار بود با هم وقت بگذرانیم به من گفت ما امشب مراسم ختمی دعوت هستیم، با مادرم می‌رویم و خیلی کوتاه آنجا می‌مانیم، تو هم با ما بیا، زود بر می‌گردیم و به برنامۀ خودمان می‌رسیم.

من هم با آنها راهی شدم و به خانه‌ای که در آن مراسم برگزار بود رسیدیم. ساختمان سه‌طبقه‌ای بود در محلۀ خودمان، رفتیم داخل، دورتادور پذیرایی صندلی چیده بودند و همه نشسته بودند. چشمم چرخید تا رسید به تصویر متوفی؛ تصویر همان پسری بود که یک روزی به من آن نامه را داده بود با روبانی سیاه گوشۀ عکس قاب شده‌اش روی طاق‌چه بود. می‌خورد چند سال از من بزرگ‌تر باشد.

برعکس همۀ مراسم‌های عزاداری، اتاق تقریباً ساکت بود و خیلی صدای شیون و گریه نمی‌آمد. احتمالا به تبعیت از مادر خانواده که بسیار ساکت بود و فقط هر از چندگاهی اشک‌هایش را از گوشه‌ی چشمش جمع می‌کرد و دستمال کاغذی را در دستش مشت می‌کرد، بقیه هم شیون نمی‌کردند.

آن روز بدون اینکه در جریان باشم در مراسم ختم همان پسری شرکت کرده بود که چند سال پیش به من نامه‌ای عاشقانه داده بود و من بدون اینکه حتی به خودم زحمت خواندنش را بدهم نامه را سوزانده بودم. دست بر قضا صندلی من دقیقاً جایی بود که روبه‌روی طاقچه نشسته بودم و متوفی مثل همان روزی که پشت پنجره ایستاده بود؛ به من زل زده بود.

این اتفاق برای من خیلی سنگین بود. یادم می‌آید که به هر ترتیبی نخواستم برایم فاش بشود که او چگونه مرده است؛ پس هیچ چیزی نپرسیدم. کسی هم چیزی نگفت و من هم این خاطره را برای کسانی که با آنها به مراسم رفته بودم تعریف نکردم و به هیچ کس دیگر هم نگفتم.

نویسنده: نگین عطاییه

در همین زمینه:

 

  • اسماعیل
با هم بودیم باز.
این بار را اما نه کنار ِهم. آن هم نه به دلیل ِ خاصی. سوار اتوبوس که شدیم جُز آن دو صندلی ِ دور از هم، صندلی ِ خالی ِ دیگری نبود و ما ناگزیر، برای نخستین بار، نتوانستیم کنار هم بنشینیم.
ما که نشستیم و اتوبوس که راه افتاد، ناگهان در آینه‌ی بزرگ جلوی اتوبوس سر و صورت ِ او را ‌دیدم. او هم سر و صورت ِ من را می‌دید. به هم لبخند زدیم.
مثل همیشه با هم بودیم و این بار دور از هم: هرچند پشت ِ او به من، اما در آینه رو به روی هم. فقط در آینه.
ناگهان حس کردم این طور بهتر است. خیلی بهتر. خیلی خیلی بهتر. و احساس ِ راحتی کردم. و بعد حس کردم که او هم فهمیده که این‌طور بهتر است.
فهمیده بود. او هم این‌طور راحت‌تر بود.
به هم زل زده بودیم و هر دو از آن‌چه کشف کرده بودیم لذت می‌بردیم. هر دو لبخند بر لب داشتیم و سعی می‌کردیم دیگری متوجه نشود.
دیگر می‌دانستم چه خواهد شد. او هم می‌دانست.
همان هم شد.
اتوبوس که ایستاد و پیاده که شدیم، او رفت. من هم رفتم. این بار را اما نه با هم.
او با خودش.
من هم با خودم.
در همین زمینه 
  • اسماعیل

مشخصات کتاب

  • نام کتاب: جنبه‌های رمان
  • نویسنده: ادوارد مورگان فورستر
  • مترجم: ابراهیم یونسی
  • نوبت چاپ: ششم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه
  • سال چاپ: ۱۳۹۱
  • تعداد صفحات: ۲۲۲

نگاهی به کتاب جنبه‌های رمان 

شاید کمتر کتابی در حوزۀ نقد و نظریۀ ادبیات داستانی ‌بتوان یافت که به تمایزی که فورستر در «جنبه‌های رمان» بین داستان و طرح قائل شده است، اشاره نکرده باشد: «داستان را به‌عنوان نقل رشته‌ای از حوادث که برحسب توالی زمانی ترتیب یافته باشند تعریف کردیم. طرح نیز نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول. «سلطان مرد و سپس ملکه مرد» داستان است؛ اما «سلطان مرد و پس از چندی ملکه از فرط اندوه درگذشت» طرح است؛ در اینجا نیز توالی زمانی حفظ شده، لیکن سببیت بر آن سایه افکنده است» (فورستر، ۱۳۹۱: ۱۱۸ ـ ۱۱۰).

  • اسماعیل

مروری بر کتاب شناخت هنر رمان 

کتاب «شناخت هنر رمان» یکی از بهترین‌ کتاب‌ها در حوزۀ نقد و نظریۀ ادبیات داستانی است. کاترین لِوِر، نویسندۀ این اثر، استاد ادبیات دانشگاه ولزلی ایالت ماساچوست است. او در این کتاب به‌صورت کاملاً عینی و آموزشی و به‌دوراز بحث‌های انتزاعی به تأمل دربارۀ رمان پرداخته است و حاصل سال‌ها تدریس این واحد درسی را با زبانی ساده، روان و دقیق با ما به اشتراک گذاشته است.

  • اسماعیل

مشخصات کتاب 

نام کتاب: فن رمان‌نویسی
نویسنده: دایان دات‌فایر
مترجم: محمدجواد فیروزی
نوبت چاپ: اول
محل چاپ: تهران
ناشر: نگاه
سال چاپ: ۱۳۸۸
تعداد صفحات: ۱۷۵

فن رمان‌نویسی دایان دات فایر

«فن رمان‌نویسی» کتابی است ساده، روان و خوش‌خوان که نویسندۀ آن می‌کوشد تجارب بیست‌وپنج‌ساله‌اش در حوزۀ رمان‌نویسی را با ما به اشتراک بگذارد. خانم دات‌فایر در مقدمۀ کتاب هدف از نگارش این اثر را چنین بیان می‌کند:

  • اسماعیل

به گزارش خبرآنلاین ساعاتی پیش ایرنا نوشت: محمد کلباسی، یکی از مؤسسان جریان داستان نویسیِ جُنگ اصفهان، امروز در بیمارستان خورشید این شهر درگذشت.
از این نویسنده تنها یک مجموعه به نام «سرباز کوچک» در پیش از انقلاب منتشر شد و مجموعه داستان‌های «صورت ببر» و «نوروز آقای اسدی» نیز از دیگر آثار او در بعد از انقلاب است. همچنین ترجمه کتاب «ادبیات و سنت‌های کلاسیک» از دیگر آثار او به‌شمار می‌رود. او مدتی نیز برای تدریس و زندگی به استرالیا رفت.
اطلاعات کامل را در خبرآنلاین بخوانید: متن خبر

در همین زمینه:

  • اسماعیل

«یون فوسه»‌، نمایش‌نامه‌نویس و نویسنده ۶۴ساله نروژی است که به عنوان صد و شانزدهمین برنده نوبل ادبیات و چهارمین نویسنده نروژی برنده این جایزه شده است.

«یون فوسه»‌، رمان‌نویس، شاعر و نمایش‌نامه‌نویس نروژی، که برای نگارش رمان‌هایی با مضامین پیری، مرگ‌، عشق و هنر دست و پنجه نرم می‌کند و مخاطبان روزافزونی در دنیای انگلیسی‌زبان پیدا کرده است، روز پنجشنبه برای «نمایشنامه‌ها و نثرهای بدیع که به ناگفتنی‌ها صدا می‌بخشند» برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

نیویورک تایمز گزارش داد، «فوسه» نویسنده‌ای پرکار است که حدود ۴۰ نمایش‌نامه، رمان، شعر، مقاله، کتاب کودک و آثار ترجمه‌ای منتشر کرده و مدت‌ها برای به‌کارگیری ادبیات متعالی در آثارش تحسین شده است.

  • اسماعیل

علی‌اصغر شیرزادی ادبیات را حاصل تخیل قدرتمند و قریحه ابداع می‌داند و معتقد است تا زمانی که انسان در جست‌وجوی معنا و کشف مناسبات پیچیده انسانی است، ادبیات هم هست.

این داستان‌نویس در گفت‌وگو با ایسنا درباره آینده بدون ادبیات و تأثیری که هوش مصنوعی ممکن است بر آینده ادبیات بگذارد، با تأکید بر این‌که اظهارنظر دقیق در این زمینه کار یک متخصص است و همچنین اطلاعات وسیعی از هوش مصنوعی به ما داده نشده است، اظهار کرد: کار هوش مصنوعی و امکان‌هایی نظیر آن، داده‌پردازی است. در واقع بر حسب اطلاعات و داده‌هایی که به آن داده می‌شود، می‌تواند فعالیت کند یا درباره موضوعی نظر بدهد؛ درحالی‌که ادبیات به معنای راستینش، به‌هیچ‌وجه نیازی به این مقوله ندارد. فکر نمی‌کنم ادبیات از هوش مصنوعی تأثیر بپذیرد مگر نویسنده‌ای بخواهد اطلاعاتی درباره یک تاریخ مشخص در گوشه‌ای از داستان‌هایش بیاورد و به رایانه مراجعه کند.

  • اسماعیل

ابراهیم گلستان نویسندۀ پرحاشیۀ ایرانی چندی پیش (31 مرداد 1402) درود حیات را بدرود گفت و به تمام داستان‌هایی که پیرامون خود داشت پایان داد. اما هنوز هستند افرادی که دوست دارند در اطراف و اکناف زندگی این نویسنده به حواشی تقریباً بی‌اهمیت زندگی او بپردازند. قبلاً در یادداشتی تحت عنوان زندگی خصوصی شاملو و فروغ ادبیات نیست به این موضوع پرداخته بودم که ادبیات شامل آثاری است که نویسنده از خود به جای می‌گذارد و وارد شدن به حیطۀ زندگی خصوصی او چیزی جز بطلان وقت و انرژی و به گمراهی کشاندن نسل‌های جوانتر جامعه نیست.

  • اسماعیل

حمام خانۀ سازمانی صدقه سری وزارت اقتصاد و دارایی، یک مستطیل دو در یک بود با در چوبی قهوه‌ای رنگی که ربع پایینش در طول سالهای پرالتهاب دهه‌های پنجاه و شصت، حسابی نم کشیده بود و تخته سه‌لایی‌اش عینهو دفتر چهل برگی که چای رویش ریخته باشد ورآمده بود و همیشه هم یکی دو تا سوسک که بال‌های قهوه‌ای-عسلی رنگ نیمه شفافشان بخار گرفته بود و قطره‌های مینیاتوری درخشان روی شش تا پای شکنندۀ خاردارشان تشکیل شده بود خودشان را بر کناره‌هایش استتار می‌کردند و حتی وقتی در با صدای غیژغیژ لولاهای زنگ‌زده‌اش باز می‌شد، جم نمی‌خوردند و فقط شاخک‌های دراز خیسشان که به در چوبی چسبیده بود با حرکت مارگونۀ تنبلی قدری جابه‌جا می‌شد، بی آنکه از سطح نمناک در جدا شود.

  • اسماعیل

یک

پدرم مرد. و ما او را در بهشت زهرا توی همان قبری که خودش قبل از مرگ خریده بود دفن کردیم. رابطه‌ی عاطفی من و پدرم خیلی خوب بود. برای همین هم مرگ او تاثیر دراز مدتی روی من داشت. هر هفته بر سرمزارش می‌رفتم. هنوز هم بعد از این همه سال هر هفته همین کار را می‌کنم.

همیشه یک بسته خرما، یک دیس حلوا و چند شاخه گل با خودم می‌بردم و سر مزار می‌گذاشتم. پدر گل محمدی دوست داشت. مادر هم

هر هفته می‌آمد. او هم گل محمدی با خود می‌آورد. آن زمان پدربزرگ و مادربزرگ هنوز زنده بودند و آن‌ها هم با خود گل می‌آوردند. توی کل بهشت زهرا به خاطر این همه گلی که روی هم گذاشته شده بودند، سنگ قبر پدر از دور هویدا بود.

  • اسماعیل

از لای ماگ‌ها و انارهای شب یلدا و گل و بته‌ها و کاکتوس‌ها و کاسه کوزه‌ها و کوسن‌ها و دفتر دستک‌ها رد شدم و خودم را به قفسۀ‌ کتاب‌ها رساندم. کتاب‌فروشی خلوت بود. درواقع کسی نبود جز من و کتاب‌فروش.‌ آقای کتاب‌فروش، خودش را کنارم رساند، گلویی صاف کرد و پرسید چه کتابی می‌خواهم.

  • اسماعیل

در یکی از جلسات انجمن راجع به اینکه داستان کوتاه چقدر کوتاه است صحبت شد. من به شخصه معیار نوع اثر را تعداد کلمات آن نمی‌دانم. از نظر من سه نوع داستانی اصلی وجود دارد به نام مینیمال، داستان کوتاه و رمان. انواع فرعی دیگر مانند داستان بلند یا رمان کوتاه یا هر چه که دوست دارید نام‌گذاری کنید در نهایت به یکی از این سه دستۀ اصلی تعلق دارد.

  • اسماعیل

در این نوشته به معرفی 10 نویسندۀ معروف می‌پردازیم که تنها با نوشتن یک رمان نام خود را جاودانه کرده‌اند. این ده نویسنده مطابق لیست زیر هستند:

  • «مارگارت میچل» / «بربادرفته»
  • «امیلی برونته» / «بلندی های بادگیر»
  • «هارپر لی» / «کشتن مرغ مقلد»
  • «جان کندی تول» / «اتحادیه ابلهان»
  • «ادگار آلن پو»/ «سرگذشت آرتور گوردون پایم، اهل نانتوکت»
  • «آرونداتی روی» / «خدای چیزهای کوچک»
  • «آنا سویل»/ «زیبای مشکی»
  • «اسکار وایلد» / «تصویر دوریان گری»
  • «رالف الیسون» / «مرد نامرئی»
  • «بوریس پاسترناک» / «دکتر ژیواگو»

  • اسماعیل

در این نوشته عادات جالب نویسندگان زیر می‌پردازیم:

  1. گوستاو فلوبر: زندگی ریاضت کشانه
  2. ارنست همینگوی: صبح علی الطلوع
  3. هنری جیمز: نظم مفرط
  4. جیمز جویس: مردی با فضائل اندک!
  5. آگاتا کریستی: من میز ندارم!
  6. آن بیتی: زود باش آن!
  7. جویس کارول اوتس: بادام زمینی و زمین کثیف
  8. فلانری اوکانر: شاید همه را پاره کنم!
  9. ولادیمیر ناباکوف: یک میز از مدافتاده
  10. سامرست موام: به نوشتن زنده‌ام
  11. جین آستین: به گوشت گوسفند فکر نکن!

  • اسماعیل

سپیده‌دم ایرانی نوشتهٔ امیرحسن چهلتن رمانی است که نخستین بار در سال ۱۳۸۴ منتشر شد. (اطلاعات بیشتر در ویکی‌پدیا). امیرحسین چهل‌تن رمان‌نویس شهیر ایرانی در این رمان به وقایع قبل و بعد از انقلاب اسلامی سال 57 می‌پردازد. (وب‌سایت امیرحسین چهل‌تن). در این نوشته به بررسی پیرنگ و خط سیر حوادث این رمان می‌پردازیم.

نگاهی به رمان سپیده‌دم ایرانی

رمان «سپیده‌دم ایرانی» از اینجا آغاز می‌شود که ایرج بیرشگ پس از بیست‌وهشت سال دوری از وطن، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷، یعنی درست پنج روز بعد از پیروزی انقلاب، به ایران برمی‌گردد. با مرور خاطرات ایرج به سال‌های آخر دهۀ بیست برمی‌گردیم و متوجه می‌شویم که او عضو حزب توده بوده و در ترور نافرجام شاه در سال ۱۳۲۷ دست داشته است و برای ناصر فخرآرایی، ضارب او، اسلحه تهیه کرده است. سرهنگ بیرشگ، پدر ایرج، که دوست و رئیس‌دفتر نخست‌وزیرِ وقت، رزم‌آراست، بعد از اطلاع از ماجرای پسرش، به دفتر نخست‌وزیر می‌رود و از او می‌خواهد که به حرمت دوستی‌شان دست از تعقیب پسرش بردارد. رزم‌آرا در پاسخ به درخواست سرهنگ، از رابطۀ همجنس‌گرایانۀ او با

  • اسماعیل

در داستان‌ ایرانی بسیار دیده‌ام که نویسنده از نام‌های خیالی یا بسیار کمیاب استفاده می‌کند. به نظر شما علت این کار چیست؟

Photo by Dustin Lee on Unsplash

  • ۲ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۲
  • اسماعیل

دوستان و عزیزان سلام و صد سلام

قبل از صحبت از داستان نویسی، امیدوارم در هر حالی که هستید خوش و خرم باشید. آرزو دارم در این آخرین ساعات سال 1397 در کنار خانواده باشید و با کمال تندرستی منتظر سال جدید باشید. اگر سال 97 برای شما یک سال ایده‌آل نبوده و یا اگر اتفاق تلخی برای شما در این سال رخ داده؛ با تمام وجود آرزو می‌کنم در سال 1398 تنتان نیازمند طبیب مباد. امیدوارم تلخی نبینید. امیدوارم با دوستان و عزیزانتان شیرینی‌های بیشتری را تجربه کنید. و امیدوارم به ارزوهای خودتون برسید. 

سه مقاله داستان نویسی

در زیر من سه تا از مقاله‌های خودم را که در زمینه داستان نویسی است؛ برای شما فهرست کرده‌ام. امیدوارم از خواندن آن‌ها لذت برده و هم بهره لازم را ببرید. 

1. داستان نویسی سپیدسرایی نیست

در این مقاله به این موضوع پرداخته‌ام که اساساً بین زبان شعر و زبان داستان تفاوت بسیاری وجود دارد. این دو نوع ادبی، دو نوع جدا از هم هستند و لازم است بین دو تفاوت قائل باشیم. شاید هرکس دیدگاه خاص خود را داشته باشد که از این نظر نمی‌توان بر کسی خرده گرفت. اما من نیز به عنوان فردی که به نثر دیدگاه خاص خود را دارم در اینجا شرح داده‌ام که بین نثر داستانی و زبان شعر سپید چه تفاوتی هست. لینک مقاله: داستان نویسی،سپید سرایی نیست

2. اعداد اول تنها نیستند، آنها اول هستند. 

در این مقاله به بررسی رمان تنهایی اعداد اول پرداخته‌ام. امیدوارم از خواندن مقاله لذت برده و هم اگر تمایل به خواندن کتاب در شما شکل گرفت، آن را در سال جدید بخوانید و از آن نیز لذت ببرید. لینک مقاله: اعداد اول تنها نیستند، آنها اول هستند. 

3. گزارش یک آدم ربایی

این مقاله به بررسی یک رمان از گابریل گارسیا مارکز می‌پردازد که از آثار دیگر او متمایز است. نثر و ساختار و ایضاً موضوع بسیار واقعی‌تر و در محیطی رئال اتفاق می‌افتد. اگر تصور شما محدود به صد سال تنهایی است مطمئن باشید این کتاب تصور شما را عوض می‌کند. امیدوارم این کتاب را در اولویت‌های اولین کتابهایی که باید در سال 98 بخوانید قرار دهید. لینک مقاله: گزارش یک آدم ربایی

مقاله‌های دیگر در زمینه داستان نویسی

اگر به داستان نویسی علاقه دارید از این لینک مقاله‌های بیشتری را بیابید. مقاله‌ها کوتاه است و وقت زیادی از شما را نخواهد گرفت. امیدوارم به همان اندازه نیز برای شما مفید باشد. دیگر مقاله‌های داستان نویسی

برنامه سال جدید و داستان نویسی

همچنین به زودی و قبل از پایان سال 97 نوشته‌ی کوله پشتی (تجربیات سال 97) را منتشر خواهم کرد. در سال جدید برنامه دارم اولین مقاله‌ای که می‌نویسم در این خصوص باشد که چرا داستان نویس شدم. 

روز و روزگار بر همه شما مبارک باشد. 

داستان نویسی

  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۲
  • اسماعیل
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات