دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

معرفی کتاب وَرْقه و گُل‌شاه عیوقی

جمعه, ۲۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۳:۱۱ ب.ظ

مشخصات کتاب

  • نام کتاب: وَرْقه و گُل‌شاه عیوقی
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: دانشگاه تهران
  • سال چاپ: ۱۳۴۲
  • تعداد صفحات: ۱۳۵

بررسی کامل کتاب وَرْقه و گُل‌شاه عیوقی

«وَرْقه و گُل‌شاهِ» عیوقی منظومه‌ای عاشقانه و متعلق به نیمۀ دوم قرن پنجم هجری قمری است (ویکی‌پدیا). داستان این منظومه برگرفته از ادبیات عرب است و گویا روایت دیگری از داستان شاعر عرب، عروة بن حزام العذری با دختر عمش، عفراء بنت عقال باشد (1 و 2). داستان در بحر متقارب سروده شده است و اگرچه موضوعی عاشقانه دارد، اما بخش‌های وسیعی از آن به وصف صحنه‌های جنگ و رزم اختصاص دارد و شاعر در این صحنه‌ها بسیار متأثر از شاهنامۀ فردوسی است. از شاعر این منظومه اطلاعات چندانی در دسترس نیست، جز این‌که مسلمان بوده، معاصر محمود بن ملکشاه سلجوقی بوده و این منظومه را در طول یک سال سروده است.

 وَرْقه و گُل‌شاه گذشته از ارزش ادبی‌اش، از منظر تاریخ نقاشی و نگارگری ایرانی هم پراهمیت است. نسخۀ منحصر‌به‌فرد و مصوّر این منظومه در کتابخانۀ توپقاپی‎سرای استانبول به شمارۀ hezine 841، به باور برخی پژوهشگران کهن‌ترین نسخۀ مصوّر فارسی است که در وضعیت مطلوبی به دست ما رسیده است. این نسخه حاوی هفتادویک نگاره است و سندی بسیار مهم و ارزشمند در بررسی تاریخ نقاشی و نسخه‌آرایی ایرانی به شمار می‌رود.

 داستان وَرْقه و گُل‌شاه از این قرار است که در قبیله‌ای از قبایل عرب به نام بنی‌شیبه، دو برادر به نام‌های همام و هلال زندگی می‌کنند. همام پسری به نام وَرْقه دارد و هلال دختری به نام گُل‌شاه. این دخترعمو و پسرعمو با هم بزرگ می‌شوند، با هم مدرسه می‌روند، عاشق هم می‌شوند و وقتی به سن شانزده‌سالگی می‌رسند تصمیم می‌گیرند با هم ازدواج کنند. شبی که قرار است مراسم عقد این دو برگزار می‌شود، اهالی قبیلۀ بنی‌ضبه به قبیلۀ بنی‌شیبه شبیخون می‌زنند و اکثر مردم این قبیله را می‌کشند و گُل‌شاه را هم با خود می‌برند. دلیل این حمله هم این بوده است که مهتر و بزرگ قبیلۀ بنی‌ضبه، ربیع بن عدنان، گُل‌شاه را دوست داشته، چند باری هم او را از پدرش خواستگاری کرده، اما پدر گُل‌شاه درخواست او را رد کرده است و ربیع بن عدنان هم به همین دلیل به زور متوسل شده است. ربیع بن عدنان بعد از بازگشتن به قبیلۀ خود از گُل‌شاه هم‌آغوشی می‌خواهد، اما گُل‌شاه به دروغ می‌گوید که دچار ماهینگی است و نمی‌تواند با او هم‌بستر شود و یک هفته از او مهلت می‌خواهد. چندی نمی‌گذرد که وَرْقه و پدر و عمویش و مردم قبیلۀ بنی‌شیبه به تلافی این شبیخون و دزدیدن گُل‌شاه، به قبیلۀ بنی‌ضبه حمله می‌کنند. در این حمله ربیع بن عدنان چند تن دیگر از اهالی قبیله و ازجمله همام، پدر وَرْقه را می‌کشد. وَرْقه به میدان مبارزه می‌رود و با ربیع درگیر می‌شود و زخمی می‌گردد. گُل‌شاه به بهانۀ این که دلتنگ ربیع شده است، نزد این دو می‌آید و به ناگاه نیزه بر جگرگاه ربیع فرومی‌کند و او را می‌کشد. پسر بزرگ ربیع به خونخواهی پدرش به میدان می‌آید اما گُل‌شاه او را هم می‌کشد، در ادامه پسر کوچک ربیع هم به میدان می‌آید و با گُل‌شاه درگیر می‌شود. در حین این مبارزه، کلاه‌خود از سر گُل‌شاه می‌افتد و پسر کوچک ربیع یک دل نه صد دل عاشق گُل‌شاه می‌شود، او را اسیر می‌کند و به قبیله می‌برد. وَرْقه شباهنگام به دنبال گُل‌شاه به قبیلۀ بنی‌ضبه می‌رود و پسر ربیع را که درصدد تجاوز به گُل‌شاه است می‌کشد و گُل‌شاه را به قبیله برمی‌گرداند. جنگ تمام می‌شود، اما تمام دارایی و ثروت وَرْقه در این جنگ غارت شده است و دیگر چیزی ندارد. برای همین هلال، پدر گُل‌شاه، دیگر حاضر به ازدواج دخترش با او نیست و التماس‌های وَرْقه نیز راه به جایی نمی‌برد. هلال به وَرْقه پیشنهاد می‌دهد تا به نزد دایی‌اش، مُنذَر، که پادشاه یمن و بسیار ثروتمند است، برود و از او کمک بخواهد. وَرْقه به یمن می‌رود تا سرمایه‌ای به چنگ آورد؛ اما در نزدیکی یمن، خبردار می‌شود که پادشاهان بحرین و عدن به این کشور حمله کرده‌اند و دایی‌اش را به اسارت برده‌اند. وَرْقه هزار سوار از وزیر یمن می‌گیرد و به جنگ پادشاهان بحرین و عدن می‌رود و در این جنگ علاوه بر آزادی دایی‌اش، سرِ پادشاهان بحرین و عدن را می‎برد و غنائم فراوانی هم به دست می‌آورد.

 از سوی دیگر، پادشاه شام که آوازۀ زیبایی گُل‌شاه را شنیده است، به خواستگاری‌اش می‌آید و چون بسیار ثروتمند است، پدر و مادر گُل‌شاه را به ازدواج با دخترشان مجاب می‎کند، هرچند خود گُل‌شاه به این ازدواج راضی نیست. ازدواج سر می‌گیرد و پادشاه شام گُل‌شاه را با خود به این سرزمین می‌برد. وَرْقه که این خبر را می‌شنود، به دنبال گُل‌شاه به شام می‌رود، در نزدیکی شام گرفتار راهزنان می‌شود و خسته و زخمی در کنار چشمه‌ای از هوش می‌رود. پادشاه شام که برای شکار به بیرون شهر آمده، او را می‌بیند و با خود به قصر می‌برد تا خدمتکاران تیمارش دارند و مراقبش باشند.

 وَرْقه به هوش می‌آید و برای این که ناشناخته بماند، خود را به دروغ بازرگانی به نام نصر بن احمد از قبیلۀ بنی خزاعه معرفی می‌کند. بعد از چند روز، وَرْقه به‌واسطۀ پرستارش، گُل‌شاه را می‌بیند و این دو ماجرا را با پادشاه در میان می‌گذارند. پادشاه به وَرْقه می‌گوید اگر خواهان هم‎تنی و هم‌بستری با گُل‌شاه است او حاضر است گُل‌شاه را طلاق دهد، وَرْقه به این کار رضایت نمی‌دهد و تصمیم می‌گیرد به زادگاهش برگردد. برای همین به همراه غلامی که گُل‌شاه به او بخشیده، به راه می‌افتد اما در بین راه می‌میرد و غلامش با دو رهگذر به خاکش می‌سپرند. غلام از این دو رهگذر که همسایۀ گُل‌شاه هستند می‌خواهد تا ماجرا را به گُل‌شاه اطلاع دهند. خبر به گُل‌شاه می‌رسد. پادشاه شام، گُل‌شاه و مردم این شهر بر سر مزار وَرْقه حاضر می‌شوند. گُل‌شاه از شدت اندوه بر سر مزار وَرْقه جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند. بعد از مرگ گُل‌شاه، پادشاه بر سر مزار این دو عاشق آرامگاهی می‌سازد. یک سال بعد، خبر این عشق غمناک و آتشین به پیامبر می‌رسد. پیامبر به شام می‌آید و بر سر مزار این دو حاضر می‌شود و وعده می‌دهد که اگر یهودیانِ شام اسلام بیاورند این دو را زنده خواهد کرد. به امر پادشاهِ شام یهودیان شام مسلمان می‌شوند و پیامبر هم در پاسخ، این دو عاشق و معشوق را زنده می‌کند. پادشاه شام وَرْقه را به شاهی می‌نشاند و وَرْقه و گُل‌شاه خوش و خرم به وصال هم می‌رسند.

تهیه کتاب

در همین زمینه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات