دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید
  • نویسنده: مهران کامروا
  • مترجم: مصطفی مهرآیین
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: کرگدن
  • سال چاپ: ۱۳۹۸
  • تعداد صفحات: ۲۸۸
  • فایل PDF این مقاله دانلود

 

لینک خرید از

 

یکی از کتاب‌های مهم و قابل‌توجهی که در سال‌های اخیر دربارۀ انقلاب ایران به فارسی ترجمه شده، کتابی است با نام «انقلاب ایران: ریشه‌های ناآرامی و شورش» از مهران کامروا. مهران کامروا فارغ‌التحصیل دانشگاه کمبریج لندن و استاد تمام و مدیر مرکز مطالعات بین‌المللی و منطقه‌ای وابسته به دانشگاه جورج‌تاون در قطر است. کتاب اگرچه تقریباً قدیمی است و در سال ۱۹۹۰ نوشته شده است، اما این مسئله از ارزش آن نمی‌کاهد و ترجمۀ آن از سوی مصطفی مهرآیین در سال ۱۳۹۸ دال بر اهمیت و ارزش کتاب دارد و نشان می‌دهد که هنوز هم تحلیل نویسنده دربارۀ انقلاب ایران قابل‌تأمل و خواندنی است. 

انقلاب ایران: نظریه‌های انقلاب

کتاب «انقلاب ایران: ریشه‌های ناآرامی و شورش» چنان‌که از نامش پیداست به بررسی علل انقلاب در ایران می‌پردازد. نویسنده در فصل اول کتاب با عنوان «علل انقلاب»، ابتدا تعدادی از نظریه‌های انقلاب را برمی‌شمرد و توضیحاتی مختصر دربارۀ هر کدام می‌دهد. نظریه‌هایی که در این فصل بررسی می‌شوند ازاین‌قرارند:

 

۱. نخستین نظریۀ انقلاب، نظریۀ ارزش ـ نظام است که چالمِرْز جانسون آن را بسط داده است. بر اساس این نظریه، انقلاب زمانی رخ می‌دهد که ارزش‌هایی که نظام حاکم درصدد تبلیغ آن است با واقعیت‌های زندگی اجتماعی مردم نمی‌خواند و مردم این ارزش‌ها را مشروع نمی‌دانند و همین باعث می‌شود که حکومت مشروعیتش را به دلیل تغییر ارزش‌ها از دست بدهد و سقوط کند.

 

۲. دومین نظریۀ انقلاب که تد گِر و جیمز دَیویس از آن در مطالعات خود دربارۀ انقلاب‌ها بهره برده‌اند بر روانشناسی توده‌ها تأکید دارد. در این نظریه مهم‌ترین علت انقلاب به وضعیت ذهنی و حالت روحی جامعه بستگی دارد. جامعه‌ای که مردم آن به دلیل این که انتظارات، توقعات و خواسته‌های تحقق‌پذیر و قابل‌حصولشان، روزبه‌روز دور از دسترس‌تر جلوه می‌کند و به همین دلیل دچار سرخوردگی و ناکامی می‌شوند، بیشتر در معرض انقلاب‌اند.

 

۳. سومین نظریۀ انقلاب را چارلز تیلی مطرح کرده است و در آن بر حاکمیت چندگانه به‌عنوان مؤلفۀ مشخص‌کنندۀ وضعیت انقلابی تأکید دارد. حاکمیت چندگانه به این معناست که هرگاه بخش وسیعی از جامعه به مخالفانی که در مقابل حکومت قد علم می‌کنند، گرایش پیدا کنند و اقتدار سیاسی این گروه مخالفِ مستقل از حکومت را مشروع بدانند و حکومت قادر به سرکوب این ائتلاف نباشد، احتمال وقوع انقلاب وجود دارد.

 

۴. چهارمین نظریۀ انقلاب، نظریه‌ای است که هانتینگتون و جرالد گرین بر آن تأکید دارند و بر پیامدهای مدرنیزاسیون در شکل‌گیری انقلاب‌ها تأکید دارد. بر اساس این نظریه، مدرنیزاسیون موجب شکل‌گیری و پیدایش طبقات اجتماعی جدیدی در جامعه می‌شود که خواستار مشارکت در امور سیاسی کشور هستند و چون حکومت نمی‌خواهد این خواسته را بپذیرد و مانع از مشارکت آن‌ها در امور سیاسی کشور می‌شود، انقلاب به وقوع می‌پیوندد.

 

۵. پنجمین نظریۀ انقلاب، علت اصلی این رویداد را فروپاشی ساختاری دولت‌ها می‌داند. تِد اسکاچپول که این نظریه را در تبیین انقلاب‌ها به کار می‌برد معتقد است که تضادهای ساختاری داخلی حکومت و ناکارآمدی سیستماتیک آن در ادارۀ کشور از یک سو و فشارهای بین‌المللی از سوی دیگر موجب از هم پاشیدن یک نظام سیاسی و روی کار آمدن نظام سیاسی دیگر می‌شود.

 

کامروا بعد از برشمردن این نظریه‌ها، معتقد است اگرچه تمام آن‌ها به نحوی دربارۀ انقلاب ایران صادق‌اند، اما هر کدام از آن‌ها به‌تنهایی نمی‌توانند تمام علل و عوامل شکل‌گیری انقلاب ایران را نشان دهند و تحلیل و بررسی یک انقلاب نیازمند رویکردی چندرشته‌ای است؛ بر این اساس چارچوب نظری خود برای تحلیل عوامل شکل‌دهندۀ انقلاب ایران را در پایان این فصل چنین برمی‌شمرد:

 

۱ـ کاهش چشمگیر اقتدار و قدرت دولت به دلیل تحولات داخلی و بین‌المللی

۲ـ فعالیت‌های گروه‌های مخالف در بحبوحۀ ضعف سیاسی دولت

۳ـ وجود شرایط اجتماعی که به گسترش گرایش‌ها و تمایلات انقلابی در جامعه منجر شد

۴ـ شکل‌گیری روابط مؤثر میان گروه‌های مخالف و مردم.

سپس نویسنده این چهار عامل را در چهار فصل جداگانه بررسی می‌کند و نقش هر کدام را در به ثمر نشستن انقلاب اسلامی نشان می‌دهد.

 

انقلاب ایران و دولت پهلوی

عنوان فصل دوم کتاب «دولت پهلوی» است. نویسنده در این فصل، با نگاهی به تاریخچۀ حکومت پهلوی و ساختار سیاسی آن، به این پرسش پاسخ می‌دهد که چگونه اقتدار محمدرضاشاه به دلیل تحولات داخلی و بین‌المللی رفته‌رفته کاهش یافت و رو به افول نهاد. کامروا بررسی خود را از این جا آغاز می‌کند که حکومت قاجار بعد از انقلاب مشروطه، دیگر نتوانست قدرت پیشینش را به دست آورد. رضاشاه از این فرصت نهایت بهره را برد و با انجام کودتا زمام امور را در دست گرفت. او در سال ۱۳۰۴ رسماً به تخت نشست و خود را به‌صورت قانونی پادشاه ایران اعلام کرد. رضاشاه تا سال ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متّفقین حکومت را در دست داشت. در این سال بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی، به دلیل حمایت رضاشاه از آلمان‌ها در جنگ جهانی دوم، او را از قدرت برکنار کردند و محمدرضای بیست‌ودوساله را جایگزینش کنند. از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، به دلیل جوان بودن محمدرضاشاه، آزادی‌های نسبی‌ای در ایران پا گرفت. احزاب مختلفی ایجاد شدند. روزنامه‌ها و مطبوعات گسترش یافتند و مجلس و نخست‌وزیر رفته‌رفته قدرت گرفتند و حتی کار به آنجا کشید که در سال ۱۳۳۲ نزدیک بود نخست‌وزیرِ وقت، محمد مصدق، شاه را سرنگون کند؛ اتفاقی که با کودتا ناکام ماند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به دلیل فضای سرکوب، دیگر خبری از آزادی‌های دهۀ پیش نبود. فعالیت‌های ضد رژیم کاسته شد و همه‌چیز در سکوت و خفقان فرورفت. هر چه از زمان کودتا می‌گذشت، بر قدرت شاه افزوده می‌شد و اعتماد‌به‌نفس او برای تسلط بر امور بیشتر می‌گشت. حمایت آمریکا از شاه نیز در این اقتدار بی‌تأثیر نبود. آمریکا می‌خواست مانع از نفوذ کمونیست در خاورمیانه شود و به همین دلیل پشتیانِ شاهِ جوانِ ضدکمونیستِ ایران بود. با روی کار آمدن هویدا در سال ۱۳۴۴ به‌عنوان نخست‌وزیر، قدرت شاه استحکام بیشتری یافت. هویدا سیزده سال نخست‌وزیر ایران بود. حکومتی که از این پس بر ایران حکم راند سه رکن اصلی داشت:

 

۱. شخص شاه که در رأس هرم بود و بر همه‌چیز سیطره داشت

۲. شبکۀ اجرایی حکومت شامل هیئت دولت، حزب رستاخیز، مجلس و بوروکراسی

۳. نهادهای نظامی و شبه‌نظامی ازجمله ارتش و ساواک

 

نویسنده در ادامه هر یک از این ارکان قدرت را به‌صورت مختصر توضیح می‌دهد و ضعف‌هایشان را برمی‌شمرد.

 

محمدرضا پهلوی

شاه که بعد از کودتا روزبه‌روز بر قدرتش افزوده شده بود، کوشید تا همه‌چیز را تحت سلطۀ خود درآورد. او مستقیماً بر همۀ امور اقتصادی و نظامی نظارت داشت. شخصاً تمام وزیران، مقامات نظامی و سفیران را منصوب می‌کرد. نسبت به سیاستمداران مجرّب بدبین بود. به کسی که عقیده‌ای مخالفش را داشت، روی خوش نشان نمی‌داد و ترجیح می‌داد که با افراد چاپلوس و متملق کار کند. عمر طولانی نخست‌وزیری هویدا هم در همین نکته نهفته بود. هویدا می‌کوشید شاه را از واقعیت‌های جامعه دور نگه دارد و تصویری دلخواه و مطلوب از آنچه در بطن جامعه می‌گذشت به او ارائه کند.

 

کابینه

کابینۀ دولت نقش چندانی در تصمیم‌گیری‌های کشور نداشت و شاه خودش کنترل وزارتخانه‌های کلیدی را در دست داشت. کابینه در اصل مجری فرمان‌های شاه بود و وُزرا آنچه را که شاه دستور می‌داد، بی‌چون‌وچرا اجرا می‌کردند.

 

حزب رستاخیز

شاه در اسفند ۱۳۵۳ دو حزب قانونی «ایران نوین» و «مردم» را منحل اعلام کرد و حزب فراگیر رستاخیز را بنیان گذاشت تا از طریق این حزب، شالودۀ اجتماعی فعالی برای حمایت از رژیم در شهرها بنیان نهد؛ همچنان که پیش از این با انقلاب سفید این کار را در روستاها کرده بود. اگرچه بخش اندکی از جامعه در آغاز به حزب خوش‌بین بودند، اما دیری نپایید که این حزب نیز به بخشی از بوروکراسی دولتی بدل شد و برخلاف وعده‌هایی که برای بسیج سیاسی جامعه و انجام اصلاحات داده بود، به نهادی سرکوبگر تبدیل گشت و هرگز نتوانست از حمایت مردمی طبقات مختلف جامعه برخوردار شود.

 

 مجلس

بعد از کودتا و برکناری مصدق از نخست‌وزیری، مجلس دیگر قدرتی نداشت و یک مجلس فرمایشی و نمادین بود و هیچ‌یک از اعضای مجلسِ نمایندگان و مجلسِ سنا از خود اختیاری نداشتند و عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی‌ای بودند که با دستور شاه می‌رقصیدند.

 

بوروکراسی

شاه برای سرعت بخشیدن به مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی کشور که به جد پیگیر آن بود، به شبکۀ وسیع اداری نیازمند بود. این نظام اداری البته نقص‌هایی داشت و فساد و ناکارآمدی جزء جدایی‌ناپذیر آن بود؛ فسادی که ناشی از پارتی‌بازی، خویشاوندگرایی، استخدام و ترفیع کارکنان فاقد صلاحیت، نبود انگیزه در میان کارمندان برای رسیدن به بازدهی بالاتر و ترس از ارسال گزارش‌های منفی به مقامات بالاتر بود.

 

نیروهای مسلح

ارتش در دورۀ پهلوی با سلطنت در هم تنیده شده بود. نظامی‌ها از امکانات زیادی برخوردار بودند تا در رفاه کامل باشند و درصدد خیانت به شاه برنیایند. شاه همۀ امور ارتش را زیر نظر داشت و سعی می‌کرد اغلب سرانی را در این نهاد به کار بگمارد که با هم دشمنی داشتند و همین امر مانع از اتحاد آن‌ها می‌شد و احتمال کودتا علیه شاه را منتفی می‌کرد. شاه در سال ۱۳۳۶ ساواک را تأسیس کرد. هدف از تأسیس این سازمان امنیتی، جمع‌آوری اطلاعات دربارۀ فعالان سیاسی ضدرژیم در داخل و خارج از کشور بود. ساواک سه وظیفۀ اصلی داشت: ۱. عملیات‌های ضدجاسوسی به منظور مقابله با شبکۀ ظاهراً گسترده جاسوسی شوروی در ایران ۲. شناسایی و دستگیری عناصر ضدرژیم به ویژه اعضای دو سازمان چریکی مجاهدین و فداییان خلق ۳. وارد کردن مأموران مخفی در نظام اداری کشور برای جلوگیری از نفوذ عناصر غیروفادار به شاه در مناصب دولتی.

 

روابط ایران و آمریکا قبل از انقلاب

نویسنده در ادامه به روابط ایران و آمریکا می‌پردازد و می‌نویسد که تا قبل از سال ۱۳۳۲، ایران به دو قدرت بزرگ آن روز یعنی اتحاد جماهیر شوروی و انگلیس وابسته بود، اما بعد از کودتای ۱۳۳۲، آمریکا قدرت نوظهور جهان شد و نفوذ این کشور در ایران رو به افزونی نهاد. رقابت آمریکا با شوروی هم یکی از دلایل توجه آمریکا به ایران بود. در دوران ریاست‌جمهوری آیزنهاور و کندی و در چارچوب دکترین نیکسون و کسینجر، ایران تحت حمایت شدید آمریکا بود. آمریکا در این دوران در پی ایجاد قدرت‌های متوسط منطقه‌ای تحت حمایت بود و ایران یکی از این کشورها بود. شاه به این رابطه راغب و از دسیسه‌های روسیه ترسان بود و همین امر موجب وابستگی شدید ایران به آمریکا شد. با انتخاب جیمی کارتر به ریاست‌جمهوری در سال ۱۳۵۵، دکترین نیکسون و کسینجر از سیاست خارجی آمریکا کنار گذاشته شد و کارتر به شاه فشار آورد تا ملزم به رعایت حقوق بشر در ایران شود و دست به اصلاحاتی بزند. کمک‌های آمریکا به ایران متوقف شد و شاه نادلخواه و از روی اجبار تن به اصلاحاتی در کشور زد که البته این اصلاحات جز این که سقوطش را شتاب ببخشد، هیچ فایدۀ دیگری نداشت. دولت آموزگار هم که با کنار رفتن هویدا روی کار آمد، با اصلاحاتی که انجام داد نتوانست رژیم را نجات دهد، زیرا اغلب این اصلاحات از یک سو سطحی و ظاهری و برای خشنود کردن واشنگتن بود و از طرف دیگر با ساختار صُلْب و مستبدانۀ رژیم نمی‌خواند؛ زیرا انجام این اصلاحات به این معنی بود که از این پس شاهْ حاکمِ مطلق کشور نباشد و بدیهی است که شاه از پذیرش چنین اصلاحاتی سر باز زند. وقتی هم که دولت بختیار مهم‌ترین اولویت کابینۀ خود را انجام این اصلاحات اعلام کرد، دیگر دیر شده بود و مردم جز به فروپاشی کامل رژیم راضی نبودند.

 

در سال ۱۳۵۶ دو تظاهرات بزرگ در قم و تبریز برگزار شد. تظاهرات قم در اعتراض به مقالۀ توهین‌آمیزی بود که حکومت به صورت هدفمند و برای تخریب آیت‌الله خمینی در روزنامۀ اطلاعات چاپ کرده بود که در آن چند نفر هم کشته شدند. چهلم این واقعه به تظاهرات تبریز انجامید. این تظاهرات و راهپیمایی‌ها در سال ۱۳۵۷ به کل کشور سرایت کرد و در تابستان این سال تقریباً در سی شهر ایران تظاهراتی علیه رژیم برگزار شد. در همین سال سینما رکس آبادان آتش گرفت و ۳۷۷ نفر در آن کشته شدند. اطلاعات دقیقی از این واقعه در دست نیست، اما شواهد نشان می‌دهد که حکومت نقشی در این واقعه نداشته  اما چون مردم از هر امکانی علیه رژیم بهره می‌بردند، این واقعه را هم به گردن رژیم انداختند. 

 

شاه در تمام این سال‌ها روحانیان را مخالف اصلی خود به شمار نمی‌آورد، بلکه بیشتر نگران گروه‌های چریکی بود که آن‌ها را مارکسیست‌های اسلامی می‌نامید. تصور شاه این بود که جامعۀ مدرن‌شده بیشتر جذب روشنفکران کمونیست خواهد شد تا روحانیان سنتی و متحجّر. او برای ساکت کردن روحانیان، در شهریورماه سال ۱۳۵۷ دولت شریف امامی را روی کار آورد. شریف امامی امتیازاتی به روحانیان و تشکیلات مذهبی داد تا آن‌ها را وادار به سکوت کند. از طرف دیگر شاه در همین سال عراق را مجبور کرد که آیت‌الله خمینی را که در این کشور در تبعید به سر می‌برد اخراج کند. آیت‌الله خمینی بعد از اخراج از عراق، به فرانسه نقل‌مکان کرد، زیرا بسیاری از فعالان سیاسی ازجمله قطب‌زاده، یزدی و بنی‌صدر ساکن فرانسه بودند و زمینه را برای اقامت او در این کشور فراهم کرده بودند. شاه معتقد بود که با این کار هم ارتباط آیت‌الله خمینی با مخالفان داخلی را قطع می‌کند و هم توجه رسانه‌های غربی به آیت‌الله خمینی باعث آشکار شدن اندیشه‌ها و ایده‌های متحجّرانۀ او و بی‌اعتبار شدنش در چشم جهانیان خواهد شد. یکی از محاسبات اشتباه شاه همین بود.

 

در زمان دولت شریف امامی واقعۀ جمعۀ سیاه اتفاق افتاد، حادثه‌ای که به درگیری نیروهای امنیتی و مردم منجر شد و ده‌ها نفر کشته شدند. بعد از این حادثه، شریف امامی به چهره‌ای منفور در نزد مردم بدل شد. در سراسر کشور حکومت‌نظامی اعلام شد و شریف امامی استعفا داد. شاه در تلویزیون حاضر شد و اعلام کرد که پیام انقلاب مردم ایران را شنیده است و سعی در جبران گذشته دارد؛ اما مردم دیگر گوششان بدهکار حرف‌های او نبود. بعد از شریف امامی، غلامرضا ازهاری نخست‌وزیر شد. شاه برای آرام کردن اوضاع، تعدادی از سران کشور ازجمله هویدا را دستگیر و زندانی کرد. روی کار آمدن حکومت ازهاری و کابینۀ نظامی‌اش مردم را و مخالفان را برای مدتی وحشت‌زده و ساکت کرد؛ اما طولی نکشید که باز هم سررشتۀ امور از دست حکومت به در رفت. شاه بعد از ازهاری، به امینی، سنجابی و صدیقی که دو مورد اخیر از اعضای جبهۀ ملی بودند، پیشنهاد نخست‌وزیری داد اما آن‌ها نپذیرفتند و در نهایت شاپور بختیار که از اعضای جبهۀ ملی و از مخالفان دیرین شاه بود، نخست‌وزیری را قبول کرد. انتصاب بختیار آخرین تلاش شاه برای نجات سلطنتش بود. شاه قصد داشت با انتصاب بختیار و ترک وطن، به بختیار این امکان را بدهد تا با کمک ارتش، جنبش مردم را سرکوب کند و دوباره مانند سال ۱۳۳۲ به وطن برگردد و قدرت را به دست بگیرد. بر این اساس در دی‌ماه ۱۳۵۷ از کشور خارج شد. بختیار درصدد دیدار با آیت‌الله خمینی در پاریس برآمد تا از این طریق زمان بخرد و امور را سامان بدهد؛ اما مذاکرات او با آیت‌الله خمینی بی‌نتیجه ماند و آیت‌الله خمینی حکومت بختیار را غیرقانونی اعلام کرد. کارگران اعتصاب کردند و سربازان از سربازخانه‌ها گریختند. بختیار که از ورود آیت‌الله خمینی به کشور آگاه شده بود، فرودگاه را بست؛ اما با اعتراض مردم مواجه شد و مجبور شد آن را دوباره بگشاید. آیت‌الله خمینی در دوازده بهمن ۱۳۵۷ وارد کشور شد. آمریکا برای اطمینان از ماندن بختیار در قدرت، ژنرال هایزر را به ایران فرستاد تا با کودتا و تشکیل حکومت نظامی، رژیم پهلوی را نجات دهد و مانع از سقوط قطعی آن شود؛ اما حضور هایزر در ایران  لو رفت و هایزر ناچار شد از کشور خارج شود. آیت‌الله خمینی سه روز پس از بازگشت به وطن، به مهدی بازرگان دستور داد، دولت موقت تشکیل دهد و خودش نخست‌وزیر شود. بعد از ورود آیت‌الله خمینی، ارتش اعلام بی‌طرفی کرد و بختیار از کشور گریخت. در نهایت در فروردین ۱۳۵۸ رفراندوم برگزار شد و ۹۸/۲ درصد رأی‌دهندگان، به حکومت جدید رأی دادند و جمهوری اسلامی بنیان گذاشته شد.

 

نویسنده در بخش پایانی فصل دوم، به بررسی سیاست خارجی ایالات متحدۀ آمریکا در قبال ایران در سال‌های مقارن انقلاب می‌پردازد و بر این باور است که رژیم شاه از هر نظر وابسته به حمایت‌های آمریکا بود و این یکی از ضعف‌های اساسی آن به شمار می‌آمد. با اوج گرفتن اعتراضات، کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، سایروس ونس، وزیر امور خارجه و ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در ایران، بر سر ا‌ین موضوع که رژیم شاه باید در قدرت بماند توافق داشتند، اما سیاست منسجمی برای حمایت از شاه در پیش نگرفتند. گروهی با کودتای نظامی موافق بودند، گروهی با مذاکره با انقلابیون میانه‌رو و گروهی هم خواهان خروج شاه از ایران بودند و همین چنددستگی در قبال اعتراضات موجب شد نتوانند رژیم را نجات دهند.

 

چنانکه گذشت نویسنده در فصل دوم سعی کرد با ترسیم فروپاشی تدریجی ساختار سیاسی حکومت پهلوی از یک سو و فشارهای بین‌المللیِ آمریکا از سوی دیگر نشان دهد که چگونه از اقتدار حکومت کاسته شد و زمینه برای انقلاب فراهم گشت.

 

نیروهای مخالف رژیم شاه

عنوان فصل سوم کتاب «نیروهای مخالف رژیم» است. کامروا معتقد است انقلاب در نتیجۀ فروپاشی ساختار سیاسی حکومت از یک سو و مخالفت گروه‌های مخالف از سوی دیگر به وقوع می‌پیوندد؛ بنابراین برای هر انقلابی وجود گروه مخالفی که از حمایت مردمی برخوردار باشد لازم و ضروری است. انقلاب سفید و به‌ویژه اصلاحات ارضی، باعث افزایش محبوبیت رژیم شاه در میان کشاورزان و روستاییان شد؛ اما شاه هرگز قادر به جلب حمایت معنادار شهرنشینان نشد و تنها حمایت نیروهای نظامی، صاحبان کارخانه‌ها و صنایع را جلب کرد. شاه در دوران حکومتش با سه کانون مخالفت رو‌به‌رو بود. احزاب سیاسی روشنفکر، سازمان‌های چریکی و روحانیان.

 

احزاب سیاسی

در میان احزاب سیاسی، حزب توده و جبهۀ ملی مهم‌ترین احزاب مخالف شاه بودند.

 

حزب توده در سال ۱۳۲۰ شکل گرفت و دنباله‌رو خط‌مشی کمونیسم شوروی و در حقیقت ابزار سیاست خارجی این کشور در ایران بود. این حزب را تقی ارانی، روشنفکر آذری‌تبار، بنیان نهاد. ارانی پس از بازگشت از آلمان یک گروه بحث سرّی تشکیل داد که در سال ۱۳۱۶ لو رفت و ۵۳ نفر از اعضای آن دستگیر شدند. همین‌ها بودند که در سال ۱۳۲۰ از زندان آزاد شدند و حزب توده را بنیان نهادند. از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ حزب توده سازمانی بسیار قدرتمند و پرنفوذ در عرصهٔ سیاسی کشور بود که از حمایت اغلب شهرنشینان برخوردار بود. این حزب در سال ۱۳۲۴ از جنبش‌جدایی‌طلبانۀ آذربایجان حمایت کرد. پس از این جریان، در سال ۱۳۲۶ گروهی از اعضای میانه‌رو حزب، به رهبری خلیل ملکی از آن جدا شدند. در سال ۱۳۲۸ و به دنبال سوءقصد به جان شاه، سرکوب حزب توده تشدید شد. مخالفت توده‌ای‌ها با مصدق در جریان ملی شدن نفت نیز از محبوبیت آن‌ها در بین مردم کاست و در نهایت با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرکوب این حزب به اوج خود رسید و تقریباً در عرصهٔ سیاسی کشور غیرفعال گشت.

 

جبهۀ ملی رقیب سیاسی حزب توده بود که اعضای آن اغلب ملی‎گراهای لیبرال بودند. این حزب در سال ۱۳۲۸ به رهبری مصدق تشکیل شد و با نخست‌وزیر شدن مصدق در سال ۱۳۳۰ به اوج قدرت رسید و با کودتا رو به ضعف نهاد. بعد از تشکیل جبهۀ ملی چند حزب ازجمله «حزب ملی ایران» به رهبری داریوش فروهر، «جامعۀ مجاهدین اسلام» به رهبری آیت‌الله کاشانی و «حزب زحمتکشان» به رهبری بقایی و ملکی به آن پیوستند. البته ملکی در سال ۱۳۳۱ از حزب جدا شد و «حزب نیروی سوم» را بنیان نهاد. آنچه مصدق را به قهرمان ملی ایرانیان بدل کرد، تلاش و سماجت او برای ملی کردن نفت بود. این کار او نماد احیای عزت‌نفس ایران و پایان دادن به نفوذ انگلیس بود. هفت سال بعد از شکست جبهۀ ملی با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در سال ۱۳۳۹ جبهۀ ملی دوم شکل گرفت و بعد از سال ۱۳۴۲ و آغاز شورش‌ها در اعتراض به لایحۀ اصلاحات ارضی، برخی از اعضای حزب جذبِ ایدئولوژی مذهبی شدند و از اعضای سکولار فاصله گرفتند و جبهۀ ملی سوم را بنیان نهادند. از میان احزاب سیاسی‌ای که به جبههٔ ملی سوم پیوستند «نهضت آزادی» به رهبری مهدی بازرگان مهم‌ترین بود. نهضت آزادی به کمک «انجمن دانشجویان اسلامی» در خارج کشور، تبلیغات وسیعی علیه حکومت شاه انجام داد و بعد از انقلاب اغلب مقام‌های دولتی ازجمله چمران، یزدی، بازرگان، قطب‎زاده که به ترتیب تصدّی وزارت دفاع، وزارت امور خارجه، نخست‌وزیر و مدیریت رادیو و تلویزیون را بر عهده گرفتند از میان همین دانشجویان بودند.

 

با سرکوب حزب توده بعد از کودتا، دو سازمان چریکی مجاهدین و فداییان شکل گرفت و مبارزه با حکومت وارد مرحلهٔ مسلحانه شد.

 

سازمان مجاهدین در سال ۱۳۴۴، به رهبری محمد حنیف‌نژاد و سعید محسن که هر دو از اعضای نهضت آزادی بودند، شکل گرفت. این سازمان در سال ۱۳۴۸، برخی از اعضای خود را به لبنان فرستاد تا از طریق سازمان فتح، آموزش نظامی ببینند که در بین راه تعدادی از آن‌ها شناسایی و دستگیر شدند. در سال ۱۳۵۴، شکاف در سازمان به شکل‌گیری دو گروه متمایز مجاهدین اسلامی و مجاهدین کمونیست (پیکار) منجر شد. عقاید مجاهدین ترکیبی از اسلام و سوسیالیسم بود. آن‌ها معتقد بودند فرهنگ شیعی از توانمندی‌های بالایی برای حرکات انقلابی برخوردار است. برچسب «مارکسیست‌های اسلامی» به مجاهدین از سوی حکومت، باعث شد خیل عظیمی از مردم به ماهیت سازمان شک کنند.

 

سازمان فداییان به این صورت شکل گرفت که در سال ۱۳۴۹ گروهی از دانشجویان به پاسگاه ژاندارمری روستای سیاهکل حمله کردند و بیشتر آن‌ها در جریان این حمله کشته یا دستگیر شدند؛ اما از دل این حادثه، نخستین سازمان چریکی کمونیستی ایران به نام «چریک‌های فدایی خلق ایران» در سال بعد شکل گرفت. مسعود احمدزاده و بیژن جَزَنی از بنیان‌گذاران اصلی این سازمان بودند. هم مجاهدین و هم فداییان معتقد بودند که اصلاحات ارضی ظرفیتِ انقلابیِ کشاورزان و روستاییان را بی‌اثر کرده و باید فعالیت‌های مبارزاتی را در مراکز شهری متمرکز کرد.

 

روشنفکران

نویسنده در ادامه نگاهی به جریان روشنفکری سال‌های مقارن انقلاب دارد. به باور نویسنده، روشنفکر کسی است که صلاحیت سخن گفتن دربارۀ موضوعات فرهنگی را دارد و جامعه صلاحیت او را در این زمینه پذیرفته است. مهم‌ترین جریان‌های روشنفکری دهه‌های چهل و پنجاه سعی در سیاسی کردن اسلام داشتند، پروژه‌ای که هم از سوی روشنفکران و هم روحانیان دنبال می‌شد و می‌توانست به کاهش تضاد میان مخالفان سکولار و مذهبی رژیم منجر شود. جلال آل‌احمد، مهدی بازرگان، علی شریعتی و ابوالحسن بنی‌صدر مهم‌ترین روشنفکرانی بودند که سهمی در ارائۀ دکترینی دربارۀ اسلام سیاسی داشتند. اما پرسش اصلی این است که چرا اسلام سیاسی و نه دیگر ایدئولوژی‌ها توانست حمایت گستردۀ روشنفکران را در این سال‌ها در پی داشته باشد؟ جریان ناسیونالیسم ایرانی در دورۀ رضاشاه با چهره‌های سرشناسی چون کسروی، هدایت، دهخدا و دشتی اگرچه طرفدارانی داشت، اما به دو دلیل در بین تودۀ مردم نفوذ چندانی نیافت: نخست این که این جریان ماهیتی دین‌ستیزانه داشت، درحالی‌که دین در بین مردم ایران ریشه‌دار بود. دیگر این‌که این جریان در هماهنگی کامل با دکترین رژیم پهلوی بود و ستایش این روشنفکران از ایران باستان، مؤید استدلال رژیم در دفاع از سلطنت به‌عنوان نظامی سیاسی بود. اینجا بود که شیعه قد علم کرد، زیرا مذهبی ایرانی بود و با مذهب بقیۀ جهان اسلام فرق داشت. شیعه مذهبی وارداتی مثل دیگر ایدئولوژی‌ها نبود و از توانمندی بالایی برای تبدیل به یک ایدئولوژی سیاسی و انقلابی برخوردار بود.

 

نویسنده در ادامه تعدادی از روشنفکران مؤثر در انقلاب را به همراه خلاصه‌ای از اندیشه‌هایشان برمی‌‎شمرد:

 

جلال آل‌احمد در سال ۱۳۲۳ به عضویت حزب توده درآمد، اما طولی نکشید که به دلیل حمایت این حزب از استالین، از آن جدا شد. بعداً به سوسیالیسم روی آورد و سپس مدتی سکوت کرد. بعد با همکاری خلیل ملکی حزب نیروی سوم را بنیان نهاد. در سال ۱۳۳۲ از نیروی سوم جدا شد. باز هم مدتی در لاک خود خزید و سپس در ۱۳۴۱ کتاب «غرب‌زدگی» را علیه سلطۀ فرهنگی و تکنولوژیک غرب و مدرنیزاسیون محمدرضاشاه نوشت. آل‌احمد مخالف بهره‌گیری از تکنولوژی نبود، اما معتقد بود تحمیل آن از طریق کمپانی‌های غربی بر ایران باعث غرب‌زدگی می‌شود و باید به جای واردات، به تولیدات داخلی متکی بود. او مذهب را پناهگاهی برای رهایی از چنگال امپریالیسم و حفظ هویت ملی می‌دانست. آل‌احمد شیعه در معنای مرسومش را نقد می‌کرد و حتی به آن می‌تاخت و در پی دست‌یابی به آن شیعه‌ای بود که از مناسک بیمارگونه و دست‌وپاگیر رها باشد، او باور داشت شیعۀ مترقی راه نجات کشور در برخورد با غرب‌زدگی است. آل‌احمد در سال ۱۳۴۵ «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت و روشنفکران ایرانی را متهم کرد که یا به عامل امپریالیسم تبدیل می‌شوند و به غرب‌زدگی کشور سرعت می‌بخشند یا در محیط‌های دانشگاهی مشغول مطالعۀ فلسفۀ انتزاعی غرب هستند که هیچ پیوندی با مسائل کشور ندارد.

 

مهدی بازرگان معتقد بود که اسلامِ اصیل تحریف شده و باید از طریق رنسانسی بر اساس منطق قرآن اصلاح شود. او می‌خواست این اسلام احیاشده سیاسی شود و با فرهنگ روز سازگار گردد.

 

شریعتی هم معتقد بود مذهب توحیدی نخستینِ اسلام تحریف شده و با مناسک و شعائری جایگزین شده که برای کنترل وضعیت سیاسی و اجتماعی موجود به کار گرفته می‌شوند. او بیشتر بر ماهیت بیمارگونۀ اسلامِ موجود تأکید داشت که در طول تاریخ و به‌ویژه بعد از صفویه شکل گرفته بود. شریعتی معتقد بود باید روشنفکر از ایسم‌ها دوری کند و پناه خود را در مذهب و ملیتش بجوید. شعار «بازگشت به خویشتن» او ناظر به همین مسئله است.

 

ابوالحسن بنی‌صدر هم مانند شریعتی به بسط تئوریک اسلام سیاسی پرداخت. هدف بنی‌صدر صورت‌بندی نظام سیاسی‌ای بود که قرار بود بر پایۀ عقاید اسلامی بنا نهاده شود و جایگزین نظام شاهنشاهی شود.

 

علما و روحانیان

علما و روحانیان سومین گروه از مخالفان حکومت بودند. چنان‌که گفتیم پروژۀ سیاسی کردن اسلام مختص روشنفکران نبود و روحانیان نیز به این سمت و سو گرایش داشتند. تلاش روحانیت برای فعال‌سازی اسلام سیاسی با تأسیس «انجمن ماهانۀ دینی» از سوی مطهری در سال ۱۳۳۹ آغاز شد و در سال ۱۳۴۲ به دلیل آشوب‌ها و اعتراضات، فعالیت‌های این انجمن پایان یافت. آشوب‌های ۱۳۴۲ با تصویب لایحۀ اعطای حق رأی به زنان و اقلیت‌های مذهبی آغاز شد و روحانیان به شدت به این مسئله اعتراض کردند و از آن میان اعتراضات آیت‌الله خمینی شدیدتر بود و به دلیل همین اعتراضات، این قانون در همین سال لغو شد. در سال ۱۳۴۲ آیت‌الله خمینی دستگیر شد و در سال ۱۳۴۳ به ترکیه و در سال ۱۳۴۴ از ترکیه به نجف تبعید شد. حوادث سال ۱۳۴۲ آیت‌الله خمینی را به شکل جدی وارد صحنۀ مبارزات سیاسی کرد. او در سال ۱۳۴۹ در نجف کتاب «ولایت‌فقیه» را نوشت و نظام سیاسی موردنظر خود را در آن تئوریزه کرد.

 

نویسنده در ادامه تعدادی از روحانیان عمل‌گرایی را که معتقد بودند روحانیان باید مسئولیت سیاسی داشته باشند برمی‌شمرد و تاریخچه‌ای مختصر از زندگی و مبارزاتشان را بیان می‌کند:

 

آیت‌الله خمینی نخستین اثر مهمش «کشف‌الاسرار» را در سال ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ نوشت و منتشر کرد. او در این کتاب از فرصت پیش‌آمده بعد از سقوط رضاشاه و آزادی‌های این دوره استفاده کرد و به نقد جریان روشنفکری ضدمذهبی عصر رضاشاه به‌ویژه کسروی پرداخت. آیت‌الله خمینی تا قبل از قیام ۱۳۴۲ در بین تودۀ مردم شناخته شده نبود و بعد از ناآرامی‌های ۱۳۴۲ نامش بر سر زبان‌ها افتاد و البته با تبعیدش در پردۀ فراموشی فرورفت تا بار دیگر در سال ۱۳۵۶ و با فوت فرزندش به صحنۀ سیاست برگشت.

 

آیت‌الله شریعتمداری در میان آذربایجانی‌های نفوذ فراوانی داشت. فردی محافظه‌کار بود و برخلاف آیت‌الله خمینی، مخالف وقوع انقلاب بود و بیشتر خواهان اجرای قانون اساسی و انجام اصلاحات از سوی حکومت بود.

 

آیت‌الله طالقانی در سال‌های پیش از انقلاب اغلب در زندان بود. نظراتش تند و رادیکال بود. در اواخر دهۀ بیست و اوایل دهۀ سی در جبهۀ ملی با مصدق همکاری داشت. در ۱۳۵۰ با همکاری بازرگان حزب نهضت آزادی را بنیان نهاد. با مجاهدین خلق رابطۀ نزدیکی داشت تا جایی که مجاهدین او را «پدر» لقب داده بودند و پدر معنوی خویش به شمار می‌آوردند.

 

آیت‌الله منتظری شاگرد آیت‌الله خمینی بود. اغلب سال‌های پیش از انقلاب مثل طالقانی در زندان بود. بعد از انقلاب با حکم آیت‌الله خمینی امام‌جمعۀ قم شد و حتی آیت‌الله خمینی او را جانشین خودش معرفی کرد.

 

آیت‌الله بهشتی از دیگر روحانیان تأثیرگذار در انقلاب بود، او نه زندان افتاد و نه تبعید شد.

 

با وجود زبان انقلابی روحانیان، این روشنفکران بودند که نخستین بار مخالفت خود با رژیم را مطرح کردند. البته از میان روحانیان و روشنفکران تنها آیت‌الله خمینی بود ـ که چون در خارج از کشور بود ـ مستقیماً شخص شاه را مخاطب قرار می‌داد و با صدای بلند از سرنگونی رژیم پادشاهی سخن می‌گفت.

 

فعالیت‌های مخالفان در سال‌های مقارن انقلاب شتاب گرفت. کانون نویسندگان در سال ۱۳۵۶ مجدداً شروع به فعالیت کرد و نامه‌ای با امضای چهل نفر از برجسته‌ترین شاعران و نویسندگان آن روزگار به هویدا نوشت و به وحشی‌گری‌های ساواک و نقض قانون اساسی و سانسور اعتراض کرد. کانون همچنین در پاییز همان سال، شب‌های شعر را با حضور خیل عظیمی از شاعران و نویسندگان برگزار کرد. خواسته‌های روشنفکران در این ایام احیای آزادی‌های فردی و احترام به قانون اساسی بود. آن‌ها ابتدا در پی اصلاح بودند نه انقلاب، اما این اصلاح‌طلبی به سرعت به سمت رادیکالیسم حرکت کرد.

 

آیت‌الله خمینی بعد از سال ۱۳۴۲ و به علت تبعید تقریباً فراموش شده بود و تا سال‌ ۱۳۵۶ خبر زیادی از او به گوش جوانان شهرنشین نخورده بود، اما در این سال مرگ پسرش مصطفی به علت سکتۀ قلبی در نجف، نام او را دوباره بر سر زبان‌ها انداخت. مرگ مصطفی به ساواک نسبت داده شد و آیت‌الله خمینی را در چشم مردم به مبارزی بدل کرد که حاضر است از همه چیزش، حتی فرزندش، در راه مبارزه بگذرد. در سال ۱۳۵۶ در روزنامۀ اطلاعات مقالۀ توهین‌آمیزی علیه آیت‌الله خمینی نوشته شد و ادعا شد که او پیشینه‌ای هندی دارد و ملیت ایرانی را برای خود جعل کرده است. این مقاله به دستور مستقیم شاه نوشته شده بود. این کار نیز به برجسته شدن بیشتر آیت‌الله خمینی کمک کرد. شاه تصمیم گرفت که از دولت عراق بخواهد آیت‌الله خمینی را از عراق اخراج کند. او می‌خواست با اخراج آیت‌الله خمینی از عراق و رفتنش به فرانسه کاری کند که ذهنیت خاص خودش را در جهان آزاد نشان دهد و مخالفان از این طریق رسوا شوند، اما در فرانسه بنی‌صدر و قطب‌زاده و یزدی که با محیط غرب آشنا بودند، به آیت‌الله خمینی مشاوره دادند تا نقشۀ شاه برای متحجّر نشان دادن او به سنگ بخورد. حمایت اکثریت روحانیانی چون شریعتمداری، طالقانی، بهشتی و منتظری از آیت‌الله خمینی هم به محبوبیت بیشترش کمک کرد. این روحانیان هرچند با خمینی اختلافاتی داشتند، اما همه متحد و یک‌صدا از او حمایت کردند تا شاید به مدد او رژیم را سرنگون کنند.

 

تغییرات اجتماعی انقلاب ۵۷ در ایران 

فصل چهارم کتاب دربارۀ تغییرات اجتماعی است که به گسترش گرایش‌های انقلابی در دهۀ پنجاه منجر شد. تغییرات اجتماعی با اصلاحات ارضی در ۱۳۴۰ و با کاستن قدرت زمین‌داران و مصادرۀ زمین آن‌ها و توزیع آن میان کشاورزان شروع شد. این برنامه بعدها جزئی از انقلاب سفید شد. از دیگر برنامه‌های انقلاب سفید ملّی کردن جنگل‌ها، فروش شرکت‌های دولتی به مردم، تشکیل سپاه دانش، اعطای حق رأی به زنان و اقلیت‌های مذهبی بود.

 

دهۀ چهل دورانی بود که ارزش‌های سنتی جای خود را به ارزش‌های خارجی (بیش از همه غربی) می‌داد. این برنامۀ محمدرضاشاه از ناسیونالیسم رضاشاهی مخالفان بیشتری داشت؛ چون زیرساخت جامعه سنتی ـ مذهبی بود و بخشی از مردم نمی‌توانستند این تغییرات را با آغوش باز بپذیرند و همین موجب تضاد و تعارض می‌شد. تفکیک جامعۀ ایران به دو بخش سنتی و مدرن یکی از عوامل شکل‌گیری انقلاب بود.

 

نویسنده در ادامه طبقات اجتماعی ایران پیش از انقلاب را به پنج دستۀ روستانشینان، کارگران، طبقۀ متوسط خرده‌بورژوازی (کارمندان) طبقۀ متوسط بورژوازی (تاجران بازاری) و طبقۀ بالای ثروتمند (صاحبان کارخانه‌ها و صنایع) تقسیم می‌کند و دربارۀ هر کدام و نقششان در انقلاب توضیحاتی می‌دهد.

 

ـ برنامه‌های انقلاب سفید به طور خاص بر روستاها متمرکز بود. این برنامه در کوتاه‌مدت خوب بود، اما در بلندمدت شکست خورد. روستانشینان که با اصلاحات ارضی و تأسیس سپاه دانش، سپاه بهداشت، سپاه دین که هر سه ابزاری برای تبلیغ ارزش‌های حاکمیت بودند در کوتاه‌مدت وضعیتشان بهبود یافته بود، با شکست برنامۀ اصلاحات ارضی اغلب به شهرها مهاجرت کردند و حاشیه‌نشین شدند.

 

ـ گسترش طبقات کارگر پیامد مستقیم تحولات اقتصادی‌ای بود که از سال ۱۳۴۰ شروع شد. این کارگرها اغلب همان روستاییانی بودند که توسعۀ اقتصادی آن‌ها را برای دست یافتن به زندگی بهتر به شهر کشانده بود. افزایش قیمت نفت در سال‌های آغازین دهۀ پنجاه به برنامه‌های رشد اقتصادی شتاب بخشید. اوج این افزایش در سال‌های ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ بود.

 

مهاجران روستایی از یک جهت خود را در تضاد با فرهنگ شهری می‌دیدند و نمی‌توانستند یک‌شبه به همۀ ارزش‌های سنتی و مذهبی خود پشت پا بزنند و از سوی دیگر کاهش ناگهانی قیمت نفت در سال ۱۳۵۴ موجب بیکاری آن‌ها شد و به افزایش احساس ناکامی و نارضایتی در آن‌ها منجر گشت. تبعیض اجتماعی ـ اقتصادی در شهر بیشتر بود و نگاه حقارت‌بار شهری‌ها به روستاییان موجب حس ازخودبیگانگی آن‌ها می‌شد. این کارگران اغلب به مساجد و اماکن مذهبی که قرابت بیشتری با فرهنگ روستایی آن‌ها داشت پناه می‌بردند؛ زیرا مکان‌های مدرنی همچون کافه و سینما و ... حس گناه را در آن‌ها ایجاد می‌کرد. همین نارضایتی‌ها و ناکامی‌ها بود که موجب همراهی آن‌ها با جنبش انقلابی شد.

 

ـ طبقات متوسط شهری به دو دستۀ سنتی و غیرسنتی تقسیم می‌شدند. از میان طبقۀ متوسط سنتی روشنفکرانی مانند آل‌احمد و شریعتی برخاستند که مخالف پذیرش بی‌قیدوشرط آداب و رسوم غربی بودند. از میان طبقۀ متوسط غیرسنتی هم کسانی چون شاپور بختیار برخاست که هوادار پذیرش هنجارها و آداب و رسوم غربی بود. طبقۀ متوسط شهری به دلیلِ اصرار رژیم بر غربی شدن جامعه و عدم مشارکت در تصمیم‌گیری‌های سیاسی کشور دلِ خوشی از حکومت نداشتند.

 

ـ طبقات بالای جامعه تنها طبقه‌ای بودند که طرفدار رژیم بودند، چراکه منافعشان در گروِ استمرار رژیم بود.

 

در فصل آخر کتاب، نویسنده می‌خواهد نشان دهد که چه روابطی میان انقلابیون از یک سو و مردم و طبقات مختلف از سوی دیگر به وجود آمد که به بسیج توده‌ای علیه رژیم شاهنشاهی منجر شد و چرا روحانیان رهبری جنبش را به دست گفتند؟

 

چنانچه گفته شد جامعۀ ایران پیش از انقلاب دارای پنج طبقۀ اقتصادی متمایز بود. طبقۀ بالای ثروتمند (صاحبان صنایع و کارخانه‌داران)، بورژوازی (تاجران بازاری)، خرده‌بورژوازی، کارگران صنعتی و مهاجران روستایی و دیگر اعضای لمپن پرولتاریا. به جز طبقۀ اول، طبقات دیگر هر یک به دلیلی از دست حکومت ناراضی بودند.

 

موفقیت روحانیان در به دست گرفتن رهبری انقلاب چهار دلیل داشت:

 

۱. دست‌یابی آنان به شبکۀ سراسری مساجد و دسترسی به طیف وسیعی از عامۀ مردم، چیزی که دیگر طیف‌های مخالفان از آن محروم بودند. مخاطبان اصلی روحانیان دو دسته بودند، نخست مهاجران روستایی که در تضاد با ارزش‌های شهری به مساجد پناه می‌بردند و دیگر طبقات متوسط سنتی شهری که به دلیل رکود اقتصادی، استبداد سیاسی و تبلیغ ارزش‌های غربی از حکومت ناراضی بودند.

 

۲. نقش بنیادینی که اسلام و به‌ویژه مذهب تشیع در بسیج توده‌ها در تاریخ ایران داشت و روحانیان به خوبی از آن بهره بردند. اعتراض به امتیاز رویتر و تنباکو در سال‌های ۱۲۴۹ و ۱۲۷۰ و اعتراض به انقلاب سفید ۱۳۴۲ دو نمونه از اعتراضاتی بودند که روحانیان در آن نقش اساسی داشتند و علیه رژیم فعالیت کردند. آن‌ها در اغلب شورش‎ها از مشروطه تا ملی شدن صنعت نفت علیه رژیم حاکم نقش داشتند و با تأکید بر مذهب شیعه این اعتراضات را مشروع و موجّه می‌کردند و حمایت مردم را به دست می‌آوردند. به‌ویژه وقتی دیگر مخالفان از لحاظ ایدئولوژیک در میان مردم طرفدار زیادی نداشتند.

 

۳. اشتباه شاه در تعیین و شناسایی مخالفان واقعی که روحانیان بودند. شاه اغلب تمرکز خودش را بر روی شناسایی و دستگیری مخالفان چپ و گروهک‌های چریکی گذاشته بود و روحانیان را به‌عنوان مخالف خود به شمار نمی‌‌آورد یا اگر هم می‌آورد مهم تلقی نمی‌کرد و همین خطای محاسباتی موجب قدرت گرفتن روحانیان شد.

 

۴. شیوۀ خاص رهبری آیت‎الله خمینی هم دلیل دیگری بود تا روحانیان میراث‌دار انقلاب شوند‌. آیت‌الله خمینی زبان و بیانی صریح و ساده داشت که می‌توانست تودۀ مردم را با خود همراه کند. او با صدای رسا به حکومت اعتراض می‌کرد و حرف دل مردم را می‌زد. با توده‌های مختلف مردم ارتباط وسیعی داشت. خودِ حکومت نیز با توهین به او و تبعیدش به فرانسه، زمینه را برای قدرت گرفتنش فراهم کرد.

 

دو اشتباه بزرگ این کتاب 

در این کتاب، علیرغم همه حسن‌هایش، دو اشتباه تاریخی رخ داده است: 

نخست این‌که در صفحهٔ ۹۴ کتاب، تقی ارانی جزء دستگیری‌های سال ۱۳۱۶ به شمار نیامده و سالِ ۱۳۲۱ سالِ مرگ او دانسته شده است. درحالی‌که ارانی در میان دستگیرشدگان سال ۱۳۱۶ بود و در سال ۱۳۱۸ در زندان مُرد یا به روایتی دیگر به قتل رسید

دوم این‌که در صفحهٔ ۱۰۷، «مبارزه چیست» و «نهضت حسینی» دو کتابی معرفی شده‌اند که مجاهدین خلق ایدئولوژی‌ و استراتژی‌های خود را در آن‌ها بیان کرده‌اند، درحالی‌که دو کتاب مهم مجاهدین «شناخت» و «راه حسین» نام دارند.

چون من به متن انگلیسی کتاب دسترسی ندارم، نمی‌دانم که این اشتباهات را مؤلف محترم کتاب مرتکب شده است یا مترجم گرانقدر آن. 

در همین زمینه

  • اسماعیل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات