دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

معرّفی کتاب ساربانْ سرگردان سیمین دانشور

جمعه, ۴ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: خوارزمی
  • سال چاپ: ۱۳۸۰
  • تعداد صفحات: ۳۰۷

رمان «ساربانْ سرگردان» سومین و آخرین رمانِ منتشرشده از سیمین دانشور (ویکی‌پدیای فارسی) است که آن را در سال ۱۳۸۰ روانۀ بازار کتاب کرد. «ساربانْ سرگردان» جلد دوم رمان «جزیرۀ سرگردانی» است. این دو رمان قرار بوده که جلد سومی با نام «کوه سرگردان» هم داشته باشند که دست‌نویس آن در زمان حیات نویسنده گم شده و تاکنون هم یافت نشده است. وقایع رمان «ساربانْ سرگردان» در دهۀ پنجاه خورشیدی اتفاق می‌افتد و سال‌های مقارن انقلاب و جنگ تحمیلی را روایت می‌کند. ماجراهای رمان دربارۀ دختر و پسری به نام‌های هستی نوریان (با نام مستعار مهشید) و سلیم فرخی (با نام مستعار پوریا) است. هستی از خانواده‌ای فقیر و فرودست که به همراه دوستانش سرگرم مبارزه با حکومت شاهنشاهی است. پدر هستی از یاران مصدق بوده و در راه او کشته شده است. هستی با برادرش شاهین و مادربزرگ پدریش، توران جان، که معلم بازنشسته است زندگی می‌کند و مادرش، عشرت، هم بعد از مرگ پدرش با شخصی به نام احمد گنجور مجدداً ازدواج کرده است. سلیم هم از خانواده‌ای متمول و ثروتمند است و همراه با گروه‌های مخالف به مبارزه با حکومت سرگرم است. این دو به صورت شخصی و غیررسمی خطبۀ عقدی خوانده‌اند و حالا دارند آماده می‌شوند که عقدشان را رسمیت ببخشند و ازدواج کنند. خانوادۀ سلیم با این ازدواج مخالف‌اند و معتقدند که هستی دختری بی‌بندوبار است و فقط برای پول و ثروتِ سلیم است که می‌خواهد با او ازدواج کند. قُدسی، خواهر سلیم، می‌خواهد نیکو، دختر خواهر شوهرش، را برای سلیم بگیرد، اما سلیم راضی به این وصلت نیست و هستی را دوست دارد.

در همین روزهایی که سلیم و هستی برای عروسی آماده می‌شوند و مقدمات ازدواجشان را فراهم می‌کنند، نیروهای ساواک به خانۀ هستی می‌ریزند و او را دستگیر می‌کنند و به زندان قصر و سپس اوین می‌برند. بعد از به زندان افتادن هستی، سلیم برای رهایی او به تلاش و تکاپو می‌افتد و می‌کوشد تا از طریق ناپدری هستی، احمد گنجور، که با مستشاران آمریکایی و نیروهای ساواک ارتباط خوبی دارد، او را آزاد کند. احمد گنجور برای فراری دادن هستی از زندان نقشه‌ای بدین قرار می‌کشد که روز چهارم فروردین که سلول‌های زندان باز و ملاقات آزاد است، پسیتا، کلفت فیلیپینی‌شان، بکتاش، پسر تازه به دنیا آمدۀ عشرت و گنجور را بغل کند و با دو چادر به زندان برود، آنجا چادر اضافه و بچه را به هستی بدهد تا او از این طریق از زندان خارج شود، سلیم هم که با ماشین بیرون زندان منتظر است، هستی را سوار کند و به مشهد ببرد و آنجا عقد کنند و سپس به انگلیس بروند. روز موعود فرامی‌رسد، اما هستی که از لو دادن ناخواستۀ فرخنده دُرفشان (با نام مستعار فرزانه)، یکی دیگر از هم‌رزمانش، عذاب وجدان دارد، برای جبران اشتباهش کلی دروغ سرِ هم می‌کند و به ‌چندین جرمِ نکرده اعتراف می‌کند، از جمله این‌که او با برادر فرخنده، فرهاد درفشان (با نام مستعار هادی)، ازدواج کرده است و از او باردار است، قرار بوده با فرهاد برای دیدن آموزش‌های چریکی به فلسطین برود، اما به خاطر بارداری نرفته است و در بمب‌گذاریِ ماشین مستر هیتی، مستشار آمریکایی، با فرهاد همکاری داشته است. هستی همچنین فرخنده را به جای خودش از زندان فراری می‌دهد. سلیم که در بیرون زندان منتظر هستی است، با فرخنده مواجه می‌شود و فرخنده که اعترافات دروغین هستی را باور کرده، آن‌ها برای سلیم نقل می‌کند. این سخنان سلیم را به‌کلی به هم می‌ریزد و فکر می‌کند که هستی به او خیانت کرده است. تلاش‌های او برای کشف حقیقت هم به جایی نمی‌رسد، ناچار هستی را در زندان رها می‌کند و طبق خواستۀ خانواده‌اش با نیکو ازدواج می‌کند. هستی در زندان تحت انواع شکنجه‌های جسمی و روحی قرار می‌گیرد، اما در زیر تمام این شکنجه‌ها با خود عهد می‌بندد که سلیم را لو ندهد.

بعد از مدتی، هستی از طریق خانواده‌اش باخبر می‌شود که سلیم با نیکو ازدواج کرده است و همین امر موجب رنجش عمیق او از سلیم می‌شود. چندی بعد‌ کراسلیِ آمریکایی که همه‌کارۀ ساواک است دستور می‌دهد که هستی و مراد را ـ دوست و هم‌رزم هستی که او برای نجات جان او خودش را به ساواک معرفی کرده است ـ با بالگرد در جزیره‌ای به نام جزیرۀ سرگردانی رها می‌کنند تا مجبور به همکاری با ساواک شوند. در این جزیره، ساربانی که گویا از طرف احمد گنجور مأمور شده، این دو را نجات می‌دهد و به دست گنجور می‌رساند. گنجور این دو را به تهران می‌آورد و در سفارت پاکستان، پیشِ سر اِدوارد، حاکم انگلیسی سابق کراچی و رئیس ادارۀ کل استخدامی کشور در حال حاضر و همسرش لعل بانو پنهان می‌کند. لعل بانو و هستی بعد از چند روز با هم دوست می‌شوند.

لعل‌بانو به سلیم زنگ می‌زند و به او می‌گوید که هستی عقدنامه‌اش را می‌خواهد. سلیم که از طریق فرهاد بعداً فهمیده که سخنان هستی در زندان دروغ بوده است، از هستی می‌خواهد که زن دومش شود و هستی نمی‌پذیرد و عقدنامه را پاره می‌کند.

چندی بعد اخبار تلویزیون اعلام می‌کند که فرهاد را در تاکسی مرده یافته‌اند و روشن می‌شود که از بیم افتادن در دست مأموران ساواک سیانور خورده و به زندگی خود پایان داده است. بعد از مدتی که آب‌ها از آسیاب می‎افتد و کراسلی و ساواکی‌ها فکر می‌کنند هستی و مراد در جزیره مرده‎اند، آن‌ها از نهانگاهشان بیرون می‌آیند و به سرِ خانه و زندگی‌شان برمی‌گردند و زندگی جدیدی را آغاز می‌کنند.

هستی باخبر می‌شود که بیژن، پسر احمد گنجور، با هایده، دختر وزیر صنایع، ازدواج کرده و داماد سرخانۀ وزیر شده و یک ماهی است که دیگر در گاراژ کار نمی‌کند و پدرش را ترک کرده است. احمد گنجور از این بابت بسیار ناراحت و غمگین است. هستی بعد از دیدن غم گنجور، به پاس محبتی که در حقش داشته، شمارۀ وزیر صنایع را از سر اِدوارد می‌گیرد و به دیدنش می‌رود. هستی پس از گفت‌وگو با وزیر، بیژن را متقاعد می‌کند که به دیدار پدرش برود و بیژن می‌پذیرد. هستی بعد از این ماجرا، به خانۀ خودش برمی‌گردد. سپهبد تندر با وساطت تیمسار، شاهین برادر هستی را که در شیراز سرباز بوده است، به تهران انتقال داده تا مراقب مادربزرگش، توران جان، باشد که پیر و زمین‌گیر شده و به آلزایمر مبتلا گشته است.

اوضاع کشور روزبه‌روز نابسامان‌تر می‌شود. اعتراض‌های مردمی بالا گرفته و همۀ سران مملکت دارند ملک و املاکشان را می‌فروشند و از کشور می‌گریزند. بیژن به همراه همسرش و پدرزنش به انگلیس مهاجرت می‌کند. عشرت و احمد گنجور هم همه چیزشان را می‌فروشند و از ایران می‌روند. در همین ایام افسرالملوک مادر سلیم می‌میرد، مدتی بعد هم توران جان می‌میرد. دانشگاه‌ها و خیابان‌ها شلوغ می‌شود. مراد و هستی با هم ازدواج می‌کنند. انقلاب می‌شود. بچۀ هستی و مراد به دنیا می‌آید و آن‌ها به یاد هم‌رزم چریکشان نام او را مرتضی می‌گذارند. سیمین دانشور که یکی از شخصیت‌های رمان است و تا کنون خارج از کشور بوده است، به ایران می‌آید و به دیدار امام خمینی می‌رود. جنگ آغاز می‌شود. سیمین دانشور به جبهه می‌رود و به هستی و مراد می‌گوید که چه‌ها دیده است. بعد از این گفتگو، مراد با رضایت هستی به جبهه می‌رود و داستان خاتمه می‌یابد.

دانشور در رمان «ساربانْ سرگردان» به مسائلی چون مبارزات نیروهای چپ و مذهبی علیه حکومت شاه، قدرت گرفتن مذهب و مذهبی‌ها در ایرانِ سال‌های مقارن انقلاب، دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور، نقد انقلاب و انقلابیون، نقد جنگ، به کار گرفتن نظریات روان‌شناسانۀ فروید و یونگ، تعدّد زوجات، مطرح کردن فمینیسم شرقی در مقابل فمینیسم غربی، تمجید از شرق و انتقاد از غرب، تأکید بر نوعی عرفان مدرن، سرگردانی در بین گفتمان‌های مختلف و وادادگی و شکست مبارزان سیاسی می‌پردازد.

رمان «ساربانْ سرگردان» چند ضعف عمده دارد: نخست این‌که تعدادی از شخصیت‌ها و اتفاقات رمان زائد و اضافی‌اند و بود و نبودشان هیچ‌ تأثیری در روایت اصلی رمان ندارد. دوم این‌که اگرچه رمان از زاویه‌دیدِ سلیم، هستی و مراد روایت می‌شود، اما این سه زاویه‌دید عملاً هیچ تفاوتی با هم ندارند و از خلال هر سه، صدایِ مسلط دانشور و تا حدودی جلال آل‌احمد به گوش می‌رسد. سوم این‌که بخش‌هایی از رمان پندنامۀ اخلاقی و بیانیۀ سیاسی است و ارزش هنری چندانی ندارد. هر جا هم نویسنده نتوانسته پند و اندرزهایش را بر زبان شخصیت‌ها جاری کند، پرنده‌ای خیالی به نام طوطک را وارد داستان کرده تا آنچه را ناگفته مانده است بگوید. بنابراین من حضور طوطک در رمان را به‌عنوان نمایندۀ «نفس مطمئنه» یا «منِ برتر» کاملاً زائد و نچسب می‌دانم. چهارم این‌که برخی اتفاقات رمان چندان با واقعیت‌ها نمی‌خوانند و معقول و منطقی به نظر نمی‌رسند و همین امر به واقع‌نمایی رمان آسیب زده است، از جمله فرار مادر پابه‌ماهِ هستی از دست ساواکی‌ها، نقشۀ احمد گنجور برای فراری دادن هستی از زندان و ازدواج بیژن گنجورِ گاراژدار با دختر وزیر صنایع. پنجم این‌که رمان مجموعه‌ای است درهم‌وبرهم از اندیشه‌های جلال و فردید گرفته تا یونگ و فروید، بدون آنکه نویسنده توانسته باشد این‌ها را به یک کلِ همگن و هماهنگ تبدیل کرده باشد، از این دیدگاه می‌توان رمان را تعدادی از روایت‌های پراکنده و پریشان دانست که راوی هم در سامان دادن آن‌ها سرگردان مانده است.

در همین زمینه

خرید کتاب از ایران کتاب

  • اسماعیل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات