دو قدم مانده به صبح

سلام خوش آمدید

۶۲ مطلب با موضوع «ادبیات داستانی» ثبت شده است

1

یکی از کارهای همیشگی هدایت جوک درست کردن و مسخره کردن اطرافیانش بود. برای خود من به خاطر کوچکیِ اندامم جوکی درست کرده بود که همه دوستان نقل می‌کردند و می‌خندیدند. تفصیل آن این است که زمانی به علت مقالهٔ تندی که نوشته بودم، دولت دستور بازداشت مرا صادر کرده بود و من چون اطلاع داشتم، مخفی شده بودم. هدایت می‌آید در کافه و می‌گوید: «بچه‌ها آخرین خبر را شنیدید؟» می‌گویند: «نه.» می‌گوید: «دیروز مأموران شهربانی رفته‌اند در خانهٔ خامه‌ای تا او را دستگیر کنند، خودش آمده و در را باز کرده و گفته است: «چه کار دارید؟» مأمورها گفته‌اند: «آقاپسر، برو به آقاجونت بگو بیاید درِ خانه کارش داریم.»

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۴
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: ششم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: مؤلف
  • سال چاپ: ۱۳۷۱
  • تعداد صفحات: ۳۲۱

«ثریا در اغما» چهارمین رمان اسماعیل فصیح است که برای اولین بار در سال ۱۳۶۲ منتشر  شد. رمان با توصیف تهرانِ انقلاب از سر گذراندۀ جنگ‌زده در یکی از بعدازظهرهای گرفته و غم‌انگیزِ پاییزِ ۱۳۵۹ آغاز می‌شود. جلال آریان، راوی داستان، پنجاه سال دارد و کارمند شرکت نفت جنوب است. خواهر او فرنگیس که در تهران زندگی می‌کند، چند روز پیش با او تماس گرفته و به او خبر داده که دخترش ثریا

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۴ ، ۱۶:۳۶
  • اسماعیل
  • نویسنده: شیرین کریمی
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه معاصر
  • سال چاپ: ۱۳۹۹
  • تعداد صفحات: ۲۴۴

خرید کتاب از ایران کتاب

همۀ ما که با ادبیات داستانی سروکار داریم، این پیش‌فرض را پذیرفته‌‎ایم که کار رمان‌نویس یک چیز است و کار مورّخ چیزی دیگر. ما از رمان‌نویس انتظار نداریم راوی دقیق وقایع تاریخی باشد، همچنان که از مورّخ انتظارِ قصه‌پردازی‌های مُخیَّل و دور و دراز نداریم. شیرین کریمی در کتاب «پنجاه سال بعدِ سووشون» با نادیده گرفتن این پیش‌فرض، به سراغ نقد رمان سووشون رفته است. او در سرآغاز کتابش می‌گوید هم دانشور و هم دیگران سووشون را رمانی تاریخی و واقع‌گرا دانسته‌اند:

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۵۸
  • اسماعیل
  • نویسنده: اسماعیل فصیح
  • نوبت چاپ: سیزدهم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: البرز
  • سال چاپ: ۱۳۸۸
  • تعداد صفحات: ۴۰۵

«داستان جاوید» سومین رمان اسماعیل فصیح است که آن را در سال ۱۳۵۹ منتشر کرد. گسترۀ وقایع این رمان از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۹ یعنی از اواخر قاجار تا اواسط پهلوی اول را شامل می‌شود و نویسنده در پیشگفتار کتاب تصریح می‌کند که آن را بر اساس زندگی واقعی پسرکی زرتشتی نوشته است:

برخلاف سایر آثار نگارنده، «داستان جاوید» روایت زندگی واقعی یک پسرک زرتشتی است که در دهۀ اول قرن و اوج فساد قاجار به وقوع می‌پیوندد. مصیبت و مظلمه‌ای که بر یک انسان با ایمان وارد گردید، بافت اصلی روایت را تشکیل می‌دهد. انعکاس‌های روح او و نیروی ایمان او به سنت‌های دیرینۀ نیاکانش نیز در این روایت حفظ گردیده است. آشنایی نویسنده با قهرمان اصلی کتاب، در سال‌های آخر زندگی او در دانشگاهی در خارج از کشور صورت گرفت و الهام‌بخش خلق این کتاب گردید. دست‌نویس اولیۀ این روایت در اوایل دهۀ پنجاه، پس از سال‌ها پژوهش و پیگیری جداگانه آماده گردید، ولی شروع چاپ اول کتاب تا اواسط نیمۀ دوم این دهه به تأخیر افتاد» (فصیح، ۱۳۸۸: پیشگفتار کتاب، صفحۀ هفت).

  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۲
  • اسماعیل
  • نویسنده: جمال میرصادقی
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: کابل
  • ناشر: مطبعۀ دولتی جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان
  • سال چاپ: ۱۳۶۵
  • تعداد صفحات: ۳۴۱

 جمال میرصادقی از شخصیت‌های دووجهی ادبیات معاصر ایران است، او هم داستان‌نویس است و هم پژوهشگر ادبیات داستانی، هرچند پژوهشگر بودن او جنبۀ دیگر شخصیت خلّاق و هنری‌اش یعنی داستان‌نویسی‌اش را زیر سایۀ خود برده است و نگذاشته چندان به چشم بیاید.

 کتاب «قصه، داستان کوتاه، رمان: مطالعه‌ای در شناخت ادبیات داستانی و نگاهی کوتاه به داستان‌نویسی معاصر ایران» نخستین اثر پژوهشی میرصادقی در حوزۀ ادبیات داستانی است که آن را برای نخستین بار در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر کرد و بعدها در سال ۱۳۶۵ در کابل آن را تجدید چاپ نمود. این نویسنده و پژوهشگر نوشتن این اثر را مرهون تشویق و ترغیب استاد شفیعی کدکنی می‌داند و در سرآغاز کتاب در‌این‌باره چنین می‌نویسد:

 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۹
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: پنجم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نشر نو
  • سال چاپ: ۱۳۷۲
  • تعداد صفحات: ۲۷۱

«دل‌کور» دومین رمان اسماعیل فصیح است که آن را در سال ۱۳۵۱ منتشر کرد. روایت اصلی رمان در شبی از شب‌های سرد زمستانِ ۱۳۴۵ در تهران اتفاق می‌افتد. ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که صادق آریان که پزشک است و سی و دو سال دارد، نیمه‌شب خواب می‎بیند که بازارچۀ درخونگاه، محله‌ای که سال‌های کودکی‌اش را در آنجا گذرانده، مردابی از خون شده است. در همین هنگام، تلفنِ خانه‌ زنگ می‌زند و زهره، همسرش، گوشی را برمی‌دارد. فرهاد و ملیحه، برادرزاده‌های صادق، به او اطلاع می‌دهند که برادرش حاج مختار آریان مرده و جنازه‌اش در پزشکی قانونی است. با شنیدن این خبر، خاطرات گذشته در ذهن صادق جان می‌گیرد و ما از دریچۀ ذهن او با گذشتۀ خودش، خانواده‌اش و به‌ویژه برادرش حاج مختار آریان آشنا می‌شویم.

  • ۱ نظر
  • ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۰۱
  • اسماعیل

رمان «سپیده‌دم ایرانی» از این‌جا آغاز می‌شود که ایرج بیرشگ پس از بیست‌وهشت سال دوری از وطن، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷، یعنی درست پنج روز بعد از پیروزی انقلاب، به ایران برمی‌گردد. با مرور خاطرات ایرج به سال‌های آخر دهۀ بیست برمی‌گردیم و متوجّه می‌شویم که او عضو حزب توده بوده و در ترور نافرجام شاه در سال ۱۳۲۷ دست داشته است و برای ناصر فخرآرایی، ضارب او، اسلحه تهیّه کرده است. سرهنگ بیرشگ، پدر ایرج، که دوست و رئیس‌دفتر رزم‌آراست، بعد از اطّلاع از ماجرای پسرش، به دفتر نخست‌وزیر می‌رود و از او می‌خواهد که به حرمت دوستی‌شان دست از تعقیب قضایی پسرش بردارد. رزم‌آرا در پاسخ به درخواست سرهنگ، از رابطۀ هم‌جنس‌گرایانۀ او با ستوانی جوان پرده برمی‌دارد تا به او بفهماند که از زندگی شخصی و نقطه‌ضعف‌هایش به‌خوبی آگاه است و بهتر آن است که دیگر چنین درخواستی را مطرح نکند. سرهنگ، مدّتی بعد، خلعِ لباس و از نظام اخراج می‌شود. ملیحه، همسر سرهنگ بیرشگ، سال‌ها پیش وقتی ایرج ده سال داشته و پری خواهرش تازه متولّد شده، مُرده است. سرهنگ بیرشگ ـ که به اصرار پدرش ازدواج کرده و به‌دلیل هم‌جنس‌گرا بودن، هرگز میل و کششی به زنان نداشته است ـ بعد از مرگِ ملیحه دیگر ازدواج نمی‌کند و عمرش را صرف بزرگ کردن ایرج و پری می‌کند.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۷
  • اسماعیل

۱

غذا حاضر است، بابا غایب است. مدرسه من دیر شده است خودم را با عجله به سرویس می‌رسانم. 

۲

مدیر نام غایبان دیروز را می‌خواند و بیرونشان می‌کشاند. مشق‌هایم را ننوشته‌ام. میلاد غایب است نمی‌توانم از روی دفترش جواب‌ها را بنویسم. 

۳

بابا کنار بخاری خوابیده. مامان خانه نیست. غذا هم حاضر نیست. کسی هم نیست که پتو را روی بابا بکشد. اتاق سرد است می‌ترسم بخاری را بلندتر کنم. 

۴

میلاد را امروز بردند دفتر و حسابی کتک زدند. خجالت کشیدم دفترش را بخواهم. مدیر آمد گفت امروز معلممان غایب است. احتمالاً مدیر فردا او را کتک می‌زند. 

۵

بابا خانه نیست. مامان هم رفت بیرون. بخاری خاموش است. قدم نمی‌رسد پتو را بردارم. غذا هم حاضر نیست. 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۲۶
  • اسماعیل

«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کمِ بعدازظهر عاشق شدم. تلخی‌ها و زهرِ هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید این طور نمی‌شد...»

این سرآغاز یکی از مشهورترین رمان‌های منتشر شده در ایران است.

دایی جان ناپلئون، رمانی طنزآمیز حدود 115000 کلمه، اثری از ایرج پزشک‌زاد است. این رمان در 1349 نوشته شد و زمان و مکان وقوع حوادث تهران، در سال های 1319و 1320 را به تصویر می کشد. سعیــد راوی داستان در یک ظهر گرم تابستان که مصادف با سیزده سالگی اوست، عاشق دختر دایی‌اش لیلــی می‌شود که تقریبا هم سن و سال اوست و هر دو در یک باغ زندگی می‌کنند، اما این همسایگی به جای اینکه سبب شادی و دوستی باشد، سبب بروز دردسرهایی می شود. دایی جان (پدر لیلی)، شخصیتی دُن کیشوت‌وار دارد و در عالم خیال به جنگ‌های ناکردهٔ خود شاخ و برگ می‌دهد و کم‌کم آنها را باور می‌کند و به جایی می‌رسد که خود را همتای ناپلئون می‌پندارد.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۵۲
  • اسماعیل

بعدازظهر یک روز بهاری بارانی، ماریا دِ لالوز سروانتس که به ‎‏تنهایی رانندگی می‌کرد، اتومبیل کرایه‌‎اش در راه بارسلون توی بیابان مونه گروس خراب شد. زن بیست و هفت سالی داشت، اهل  مکزیک و زیبا و متفکر بود که چند سال پیش، در نقش بازیگر تئاتر، اندک شهرتی به‎هم زده بود. او با یک شعیبده باز کاباره ازدواج کرده بود و قرار بود به دیدن چند نفر از بستگانش در ساراگوسا برود و اوایل شب، پیش او برگردد. یک ساعتی وحشت‌زده به اتومبیل‎ها و کامیون‌ها علامت می‎داد و آنها توی آن کامیون به سرعت از کنارش می‎گذشتند. تا این که سرانجام رانندۀ یک اتوبوس قراضه دلش به حال او سوخت. اما هشدار داد که راه خیلی دور نمی‎رود.

ماریا گفت: «اهمیتی نداره. فقط می‎خوام یه تلفن پیدا کنم.»

واقعیت داشت و تلفن را هم از این رو ضروری می‎دانست که شوهرش بداند قبل از ساعت هفت نمی‎تواند پیش او باشد. او با آن کت دانشجویی و کفشهای کتانی در ماه آوریل به پرندۀ کوچک ژولیده‎ای شباهت داشت و به دنبال آن بدبیاری، خاطرش آنقدر آشفته شد که فراموش کرد کلید اتومبیل را بردارد. زنی با سر و وضعی نظامی کنار راننده نشسته بود و به ماریا حوله و پتویی داد و روی صندلی برای او جا باز کرد. ماریا سر و صورت بارانی‎اش را پاک کرد و سپس نشست، پتو را دور خود پیچید و سعی کرد سیگاری روشن کند، اما کبریتها مرطوب بود. زنی که با او روی یک صندلی نشسته بود سیگاری را روشن کرد و خواست که یکی از سیگارهایش را که هنوز خشک بود به او بدهد. سیگار که می‎کشیدند، ماریا هوس کرد درِ دلش را باز کند و صدایش را از صدای باران و سر و صدای اتوبوس بلندتر کرد. زن انگشترش را روی لبها گذاشت و حرفش را قطع کرد.

زیر لب گفت: «خوابن.»

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۴۹
  • اسماعیل

شوفر سومی که تا آن وقت همه‌اش چرت زده بود و چیزی نگفته بود کاکا سیاه براق گنده‌ای بود که گل و لجن باتلاق رو پیشانی و لپ‌هایش نشسته بود. سر و رویش از گل و شل سفید شده بود. این سه تن با کهزاد که پای پیاده رفته بود بوشهر از پریشب سحر توی باتلاق گیر کرده بودند و هر چه کرده بودند نتوانسته بودند از توی باتلاق رد بشوند.

سیاه مانند عروسک مومی که واکسش زده باشند با چهرة فرسودة رنجبرده اش کنار منقل وافور و بتر عرق چرت می‌زد. چشمانش هم بود. لبهایش مانند دو تا قلوه روهم چسبیده بود. رختش چرب و لجن مال بود. موهای سرش مانند دانه‌های فلفل هندی به پوستش چسبیده بود. رو موهایش گل و لجن نشسته بود. هر سه چرک و لجن گرفته بودند.

صدای ریزش باران که شلاق کش روی چادر کلفت آب پس ندة کامیون می‌خورد مانند دهل توی گوششان می‌خورد. هر سه تو لک رفته بودند، کلافه بودند. آن دوتای دیگر هم که با هم حرف می‌زدند حالا دیگر خاموش شده بودند و سوت وکور دور هم نشسته بودند. گویی حرفهایشان تمام شده بود و دیگر چیزی نداشتند به هم بگویند.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۵۵
  • اسماعیل

سرش را بالا آورد و گفت: من یک آدم غیر قابل پیش‌بینی هستم! همگی خندیدند. بعد خنده‌ها تبدیل به سکسکه شد و آرام گرفتند. شاگرد قهوه‌چی سینی چای را آورد و جلوی کسانی که دور میز بودند یک استکان چایی گذاشت. در میان دودی که از دهان‌ها بیرون می‌آمد بالای صندلی فلزی ایستاد. نور شبرنگ مغازه روی پیشانی‌ مسی‌رنگش افتاده بود. دست‌هایش را از هم باز کرد و قبل از این‌که صدای خنده‌ها بالا بگیرد از روی صندلی پرید. چند ثانیه‌ای بین زمین و هوا آویزان شد. پاهایش لرزید و گردنش کمی کج شد. از آن روز دیگر کسی حرفی از او نزد. هر کسی هم که سراغی از او می‌گرفت. می‌گفتند: از روی صندلی پرید اما پایین نیامد...

  • اسماعیل

  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: خوارزمی
  • سال چاپ: ۱۳۸۰
  • تعداد صفحات: ۳۰۷

رمان «ساربانْ سرگردان» سومین و آخرین رمانِ منتشرشده از سیمین دانشور (ویکی‌پدیای فارسی) است که آن را در سال ۱۳۸۰ روانۀ بازار کتاب کرد. «ساربانْ سرگردان» جلد دوم رمان «جزیرۀ سرگردانی» است. این دو رمان قرار بوده که جلد سومی با نام «کوه سرگردان» هم داشته باشند که دست‌نویس آن در زمان حیات نویسنده گم شده و تاکنون هم یافت نشده است. وقایع رمان «ساربانْ سرگردان» در دهۀ پنجاه خورشیدی اتفاق می‌افتد و سال‌های مقارن انقلاب و جنگ تحمیلی را روایت می‌کند. ماجراهای رمان دربارۀ دختر و پسری به نام‌های هستی نوریان (با نام مستعار مهشید) و سلیم فرخی (با نام مستعار پوریا) است. هستی از خانواده‌ای فقیر و فرودست که به همراه دوستانش سرگرم مبارزه

  • ۰ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۲۰:۰۴
  • اسماعیل

  • نوبت چاپ: سی‌ودوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: البرز
  • سال چاپ: ۱۳۸۲
  • تعداد صفحات: ۴۴۸

 

اگر شما هم مثل من شماری از رمان‌های فارسی را در ذهنتان مرور کنید، متوجه می‌شوید که به‌سختی رمانی را می‌توان یافت که در ستایش طبقۀ ثروتمند و فرادست جامعه باشد. در اغلب رمان‌های فارسی طبقات ثروتمند ظالم، شرور، سنگدل، نفهم، خودخواه و خدانشناس هستند و طبقات فقیر مظلوم، خیّر، رئوف، فهمیده، دیگرخواه و خداشناس‌اند. این سوگیری تا آنجا پیش می‌رود که گویی طبقات ثروتمند به این دلیل وارد عرصۀ رمان فارسی می‌شوند که با رذیلت‌هایشان، فضیلت‌های طبقات فقیر را بهتر پیش چشم ما بیاورند. این امر دلایلی بسیاری دارد، اما بدون‌شک

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۳ ، ۱۴:۵۶
  • اسماعیل

چند روز بعد از خودکشی کیومرث پوراحمد، کارگردان سرشناس ایرانی، هادی خوجینیان، مدیر نشر مهری در لندن اعلام کرد که رمان «همۀ ما شریک جرم هستیم» که در سال ۱۳۹۹ با نام مستعار حمید حامد توسط این نشر چاپ شده بود، از این کارگردان فقید است که به دلایل سیاسی نخواسته نامش بر روی جلد کتاب بیاید و حالا که مُرده، دلیلی برای این پنهان‌کاری نیست و کتاب از این به بعد با نام اصلی نویسنده چاپ خواهد شد. خوجینیان همچنین اعلام کرد که دانلود رمان برای کسانی که داخل ایران هستند رایگان خواهد بود، تصمیمی که باعث شد این کتاب در عرض پنج روز، ۲۶۰ هزار بار دانلود شود. من نمی‌دانم چه تعداد از کسانی که این رمان را دانلود کردند آن را خواندند، اما مطمئنم که هرچه از آن فضای هیجانی و احساسی فاصله گرفتیم، خوانندگان آن کمتر شد و تقریباً به فراموشی سپرده شد؛ زیرا رمانی نبود که بتواند در تاریخ رمان فارسی جایگاهی برای خود دست‌وپا کند. آنچه در ادامه می‌آید نقد و نگاه من به این رمان است.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۵۱
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: نگاه
  • سال چاپ: ۱۳۸۳
  • تعداد صفحات: ۷۹

لینک خرید کتاب از 

دولت‌آبادی در مقدمۀ «روز و شب یوسف» دربارۀ ماجرای نوشتن این رمان می‌نویسد: «در نیمۀ دوم سال پنجا و دو و نیمسال اول پنجا و سه، احساس کردم داستان‌هایی خارج از متن کلیدر در ذهن دارم که می‌بایست در مجالی مناسب آن‌ها را بنویسم، کنار بگذارم و باز بر سر کلیدر بشوم؛ زیرا می‌پنداشتم کلیدر تا پایان دهۀ پنجا مرا به خود خواهد برد. پس در مقطعی از کلیدر آن را کنار گذاشتم و پرداختم به داستان‌هایی که ذهنم را می‌آزردند و باید می‌نوشتمشان تا از آن‌ها نجات یابم» (دولت‌آبادی، ۱۳۸۳: ۷-۸). یکی از این داستان‌ها «روز و شب یوسف» بوده است که دولت‌آبادی آن را در سال ۱۳۵۲ نوشته است، اما با به زندان افتادنش در سال ۱۳۵۳، نسخه‌ای از آن که به ناشر سپرده گم‌و‌گور می‌شود و بالأخره در سال ۱۳۸۲ در خانه‌تکانی منزلش، نسخه‌ای مُندرس از آن را می‌یابد و بعد از سی سال به دست انتشار می‌سپرد.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۰۱
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: دوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: جاویدان
  • سال چاپ: ۱۳۵۲
  • تعداد صفحات: ۴۰۰

صادق چوبک بعد از «تنگسیر» (۱۳۴۲)، دومین رمانش یعنی «سنگ صبور» را در سال ۱۳۴۵ نوشت. وقایع رمان سنگ صبور در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی اتفاق می‌افتد و دربارۀ چند اجاره‌نشین در شیراز است که در یک خانۀ حیاط‌دار قدیمی با چند اتاق کوچک، زندگیِ پر از فقر و فلاکت و تباهی را از سر می‌گذرانند. خانه متعلّق به فردی به نام میرزا اسدالله است که وضع مالی‌اش بد نیست. شخصیت‌های اصلی این رمان به قرار زیرند: 

  • ۱ نظر
  • ۰۳ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۲۲
  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: چهارم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: سروش
  • سال چاپ: ۱۳۹۴
  • تعداد صفحات: ۳۳۲

 لینک خرید کتاب از 

کتاب «جلال اهل قلم» نمایی کلی از زندگی، آثار و اندیشه‌های جلال آل‌احمد است. این کتاب از دو بخش اصلی با عناوین «جلال در مسیر شدن» و «اندیشه‌های اجتماعی جلال» تشکیل شده است و هرکدام از این بخش‌ها دارای چند فصل هستند.

  • اسماعیل
  • نوبت چاپ: اول
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: جامه‌دران
  • سال چاپ: ۱۳۸۴
  • تعداد صفحات: ۲۲۳

صادق چوبک بعد از نوشتن چند مجموعه داستان کوتاه در دهۀ بیست و سی، نخستین رمان خود را با نام «تنگسیر» در سال ۱۳۴۲ نوشت. (اطلاعات بیشتر در ویکی‌پدیا) تنگسیر روایت قیام مسلحانۀ مردی شجاع از اهالی بوشهر به نام زارمحمد است علیه چند نفر که دارایی‌اش را بالا کشیده‌اند. وقایع رمان در اواخر سلطنت

  • اسماعیل
  • نام کتاب: خانهٔ گربه‌ها
  • نویسنده: هیوا قادر
  • مترجم: مریوان حلبچه‌ای
  • نوبت چاپ: سوم
  • محل چاپ: تهران
  • ناشر: ثالث
  • سال چاپ: ۱۴۰۲
  • تعداد صفحات: ۲۷۱

 

ادبیات داستانی کردستانِ عراق با مرکزیت سلیمانیه در سه دهۀ اخیر از نظر کمی و کیفی رشد چشمگیری داشته است. نویسندگانی چون بختیار علی، شیرزاد حسن، عطا محمد، فرهاد پیربال، هیوا قادر و... از داستان‌نویسان مطرح این سال‌های کردستان عراق هستند که آثار آن‌ها به فارسی برگردانده شده است، آثاری که به دلیل قرابت‌های فرهنگی و خویشاوندی‌های زبانی، خوانندگان بسیاری در ایران دارند و چاپ‌های متعدد این آثار در ایران گواه این مدعاست.

  • اسماعیل
دو قدم مانده به صبح
آخرین نظرات