رمان «سپیدهدم ایرانی» از اینجا آغاز میشود که ایرج بیرشگ پس از بیستوهشت سال دوری از وطن، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷، یعنی درست پنج روز بعد از پیروزی انقلاب، به ایران برمیگردد. با مرور خاطرات ایرج به سالهای آخر دهۀ بیست برمیگردیم و متوجّه میشویم که او عضو حزب توده بوده و در ترور نافرجام شاه در سال ۱۳۲۷ دست داشته است و برای ناصر فخرآرایی، ضارب او، اسلحه تهیّه کرده است. سرهنگ بیرشگ، پدر ایرج، که دوست و رئیسدفتر رزمآراست، بعد از اطّلاع از ماجرای پسرش، به دفتر نخستوزیر میرود و از او میخواهد که به حرمت دوستیشان دست از تعقیب قضایی پسرش بردارد. رزمآرا در پاسخ به درخواست سرهنگ، از رابطۀ همجنسگرایانۀ او با ستوانی جوان پرده برمیدارد تا به او بفهماند که از زندگی شخصی و نقطهضعفهایش بهخوبی آگاه است و بهتر آن است که دیگر چنین درخواستی را مطرح نکند. سرهنگ، مدّتی بعد، خلعِ لباس و از نظام اخراج میشود. ملیحه، همسر سرهنگ بیرشگ، سالها پیش وقتی ایرج ده سال داشته و پری خواهرش تازه متولّد شده، مُرده است. سرهنگ بیرشگ ـ که به اصرار پدرش ازدواج کرده و بهدلیل همجنسگرا بودن، هرگز میل و کششی به زنان نداشته است ـ بعد از مرگِ ملیحه دیگر ازدواج نمیکند و عمرش را صرف بزرگ کردن ایرج و پری میکند.
- ۰ نظر
- ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۷